«هوا و نور و زمان و
مکان»
شعری از چارلز بوکوفسکی
- میدانید، من هم یا خانوادهای داشتهام،
یا که شغلی،
و همیشه چیزی در
راه
اما حالا
من خانه ام را فروختهام، این جا را پیدا کردهام: استودیویی بزرگ، باید ببینید
این فضا و
این روشنایی را.
برای اولین بار در زندگیام قرار است داشته باشم
مکانی و زمانی برای
خلق كردن."
نه عزیزم، تو اگر میخواهی خلق کنی
میخواهی چیزی بسازی حالا با ۱۶ ساعت کار روزانه در یک معدن زغال سنگ
یا
که
میخواهی چیزی بسازی در اتاقی کوچک با ۳ کودک
آن هم در حالی که کاملا هستی تحت
پوشش (اداره) رفاه،
تو با بخشی از ذهن و بخشی از بدنت که
تماماً،
در حال انفجار است، خواهی ساخت
کورمال کورمال خلق خواهی کرد
مفلوج،
دیوانهوار
،
تو میخواهی با گربه ای که از سر و کولت
بالا میرود چیزی را خلق کنی
در حالی که
تمام شهر در زلزله، بمباران،
سیل و آتش سوزی به خود می لرزد
عزیزم، هوا و نور و زمان و مکان
هیچ ربطی ندارند
و اینها چیزی را خلق نمیکنند
جز این که شاید اینها تنها زندگی را
طولانیتر کنند
برای
یافتن
بهانه هایی دیگر.
چارلز بوکوفسکی، از میان اشعار «آخرین شب زمین»
ترجمه: تابان خواجهنصیری
شعر «دل خندان» از چارلز بوکوفسکی
شعر «هوا و نور و زمان و مکان» از چارلز بوکوفسکی