webfaqt.com
German | Persian | English
 
    Tehran - Iran صفحه اول      مقالات   وبلاگ    
 
روایتی از محتوا، متن و مدیریت محتوا

بشنو از نی چون حکایت می‌کند



به «www.webfaqt.com» خوش آمدید!


       تصویر: تهران ؛ زمستان ۲۰۱۰


سایت رسمی
«فراتر» تابان خواجه‌نصیری

تحلیلگر، نظریه‌پرداز، آینده‌پژوه، یوفولوژیست، نويسنده، مترجم، روزنامه‌نگار آزاد، ترانه‌سرا، آهنگساز، نوازنده و مدرس گیتار (پاپ، جز، بلوز)، پژوهشگر و سخنران


Polymath

«اندیشکده مطالعات و پژوهشهای علمی و راهبردی فراتر، حفظ، نشر و گسترش آثار و اندیشه‌های تابان خواجه‌نصیری»


تابان خواجه نصیری


تابان‌خواجه‌نصیری - تحلیلگر، نظریه‌پرداز، آینده‌پژوه، یوفولوژیست، نویسنده، مترجم، پژوهشگر، روزنامه‌نگار آزاد و سخنران - متولد ۱۳۴۶، ساكن تهران است. تابان خواجه‌نصیری ارائه دهنده تئوری‌های «گرداب گسترده گیتی», «فراتر از زمین‌شناسی»، اولین فعال و پژوهشگر در زمینه «کار از راه دور» در ایران است که از سال ۱۳۶۸ تاكنون در زمینه‌ها‌ی مختلف و مرتبط با كامپیوتر، ارتباطات و اینترنت، بازاریابی اینترنتی و بازاریابی از طریق رسانه‌های اجتماعی، علوم و فنون مختلف از جمله زبان و زبان‌شناسی، تاریخ و ادبیات ایران، نقد ادبی و هنری، تاریخ و ادبیات بریتانیا و ایالات متحده آمریکا، شعر و ترانه و موسیقی، روان‌شناسی، فراروان‌شناسی، هیپنوتیزم و تله‌پاتی، رسانه‌های‌جمعی، مدیریت، ارتباطات ماهواره‌ای، زمین‌شناسی, زلزله‌شناسی، هوای فضا و ... مطالعات و پژوهش‌های متعددی داشته است. او دیوانه‌وار عاشق منظومه شمسی، خورشید، کره زمین، ایران، مردم، علوم، فنون و هنرهای مختلف و «در یک نگاه» عاشق تحقیق، مطالعه و یادگیری و نگارش مداوم است. ...

مقالات منتشر شده در فاصله‌ی ۳۰ سال گذشته تابان خواجه‌نصیری با رسانه‌های متعددی از جمله صدا و سیما (روابط بین‌الملل و گروه ورزش صدا و سیمای جمهوری اسلامی)، نهادها و موسسات تحقیق و توسعه، فعالان مطبوعاتی، فرهنگی و هنری، ناشرین، شرکت‌ها و سازمان‌ها و مراکز تحقیقاتی و پژوهشی متعدد همکاری داشته است.

مصاحبه با نشریه سیلیکون در اواخر دهه ۷۰ مطالب و مقالات و مصاحبه‌های متعددی از خواجه‌نصیری در سایت‌های خبری و خبرگزاری‌ها، جراید و مطبوعات کشور از جمله روزنامه‌های ایران، سرمایه، حیات نو اقتصادی، تفاهم و مجلات و نشریاتی چون سروش، علم الكترونیك و كامپیوتر، شبكه، كامیاب، آشیانه، هنرموسیقی و فرهنگ مردم، تجارت و تبلیغات، بازاریابی اینترنتی و ... منتشر شده است. در اولین شماره‌های نشریه‌ی شبکه(سال ۱۳۷۷)، برای اولین بار مقالاتی در زمینه «کار از راه دور» منتشر ساخت.

برگزاری سمینار و سخنرانی علاوه بر سخنرانی و ارائه سمینارهای مرتبط با فن‌آوری اطلاعات و بازاریابی دیجیتالی و بازاریابی از طریق پست الکترونیک، خواجه‌نصیری همچنین با سایت‌های اینترنتی داخلی و خارجی متعددی در رابطه با طراحی سایت، مدیریت سایت، بازاریابی الکترونیکی، بازاریابی رسانه‌های اجتماعی، نگارش و ترجمه متن و بازاریابی محتوا و بومی سازی متن وب، مطلب و مقاله، تولید محتوا، هماهنگی، مشاوره و همكاری داشته است.

ایجاد پل ارتباطی از طریق رسانه‌های اجتماعی سایت وب اف ای کیو تی دات کام سایت رسمی تابان‌ خواجه‌نصیری است که از هفتم ماه اوت سال ۲۰۰۰ روی اینترنت قرار دارد و هدف و قصد نهایی آن علاوه بر ارائه طیف وسیعی از علاقمندی‌ها، مطالعات، پژوهش‌ها، نگرش‌ها و نگارش‌ها، ایجاد یک پل ارتباطی با مخاطبین و هواداران و نیز در عین حال ارائه آرشیو مجموعه‌ای از برخی مقالات و یادداشت ‌های منتشر شده و منتشر نشده، تصاویر، اشعار و نوشته‌های خواجه‌نصیری بر روی اینترنت است.









روایتی از بازاریابی از طریق پست الکترونیک

کلارا کرمی، مترجم و مدرس زبان آلمانی، کارشناس ارشد روزنامه‌نگاری




کلارا کرمی دوست و همراه دیرینه. زاده تهران و کارشناس ارشد روزنامه‌نگاری از دانشگاه دورتمند آلمان است. وی در کنار تجربیاتش در حوزه رسانه، ترجمه ۱۰ عنوان کتاب از کورت تپرواین، ۱۵ عنوان کتاب در حوزه کتاب کودک و نوجوان و نیز مقالات و مصاحبه‌های بسیاری را در کارنامه خود دارد. او همچنین دستی در شعر و بازیگری تآتر داشته است. در زمینه محتوای فرهنگی، بصری و نیز زبان و ترجمه از نظر و پیشنهادات او استفاده می‌کنیم.




اعلان‌ها و یادداشت های کوتاه

فراتر از هنر: با یادی از شهریار: راه قیامت



شهریارا، بی حبیب خود نمی کردی سفر.
این سفر راه قیامت می‌روی تنها چرا
- ﺷﻬﺮﯾﺎﺭ

فراتر از هنر: در روایتی از تاریخ شفاهی: آشنایی با نویسندگان آمریکایی: دانیل والاس



دانیل والاس (Daniel Wallace) نویسنده آمریکایی است. او بیشتر به خاطر رمانش در سال ۱۹۹۸ به نام «ماهی بزرگ» (The Big Fish): رمان تناسبات اسطوره ای شناخته می شود. ماهی بزرگ (که با اقباس از ان فیلمی به کارگردانی تیم برتون ساخته شده است) به بیش از ۲۵ زبان ترجمه شده است. از دیگر کتاب‌های او می‌توان به «ری در معکوس» (Ray in Reverse) و «شاه هندوانه» (The Watermelon King) و ماجراهای فوق‌العاده (Extraordinary Adventures, 2017) اشاره کرد.

داستان های او همچنین در تعدادی از مجموعه ها و مجلات از جمله بهترین‌های فانتزی و ترسناک سال منتشر شده است.

بیشتر از ده عنوان رمان دارد و اخرین اثر او رمان «قرار نیست خوب تمام» (This Isn't Going to End Well) است که در حقیقت نوعی مرثیه، مرثیه‌سرایی (Eulogy) است.




فراتر از هنر: موسیقی: در روایتی از تاریخ شفاهی: «اسپاتیفای (Spotify) در حال تعطیل کردن برنامه مستقل پخش زنده صوتی خود بنام «Spotify Live» است»



اسپاتیفای لایو یک تجربه صوتی از Spotify  بود که به کاربران این امکان می‌داد که به بحث‌های زنده در اسپاتیفای گوش دهند و یا از طریق برنامه  اسپاتیفای لایو (اسپاتیفای گرین سابق) شرکت کنند. کاربران از طریق اتاق‌های مجازی می‌توانستند با سازندگان و طرفداران و یا با علایق مشابه به چیزهایی که دوست داریند به بحث ها گوش دهد و در مورد آن صحبت کنند.

در روایتی از تاریخ شفاهی: فراتر از شوخ‌طبعی: کتابدار



میگن یه روز یکی رفت کتابخونه از کتابدار یه کتاب خواست واسه آموزش راه‌های خودکشی! کتابداره بهش گفت: ببری که دیگه برش نگردونی هان؟!😄😉😂😁

شوخ طبعی یعنی آدمی خیلی خودش را جدی نگیرد، خودش را در حسی نزدیک به نبودن رها کند. شوخ طبعی شفابخش است. شوخ طبعی گفتن یک حرف‌هایی است که حال مردم را خوب می‌کند. یک آدم شوخ طبع، لوده نیست، طنزپردازی است که بیشتر از این که بخواهد به دیگران بپردازد، دیگران را مسخره، تحقیر کند، خودش را پیش چشم خودش و دیگران خرد و خمیر می‌کند. وقتی این کار را می‌کند حال همه ناگهان خوب می‌شود، چون هم حال خودش و هم حال بقیه بهتر می‌شود. کاشکی که پس از مرگ، از آدمی همیشه به نیکی و شوخ طبعی یاد شود. بگویند چه آدم خوب و خوش‌مشرب و بذله‌گویی بود. - تابان خواجه‌نصیری




آغاز فصل بهار





چرا بهار در واقع باید از ۱۰ اسفند آغاز شود؟

فصل‌های آب‌و‌هوایی به‌جای تمرکز بر وضعیت زمین و خورشید، بر اساس چرخه‌های دمای سالانه سراسر جهان طبقه‌بندی می‌شوند

فصل بهار به‌طور رسمی با اعتدال بهاری و در اول فروردین آغاز می‌شود، اما هواشناس‌ها ۱۰ اسفند را آغاز بهار در نظر می‌گیرند.

به نوشته نیویورک پست، فصل‌ها بر اساس نجوم به موقعیت زمین و خورشید مرتبط است، در حالی که مبنای فصل‌ها در هواشناسی دما است و به دوره‌های سه‌ماهه تقسیم می‌شود.

بنابراین، به‌جای تمرکز بر وضعیت زمین و خورشید، این فصل‌های به‌اصطلاح آب‌و‌هوایی بر اساس چرخه‌های دمای سالانه سراسر جهان طبقه‌بندی می‌شوند.

گرم‌ترین سه‌ماهه سال در نیمه‌کره شمالی خرداد، تیر و مرداد است، پس تابستان آب‌و‌هوایی از ۱۱ خرداد تا ۹ شهریور است. آذر، دی و بهمن سردترین سه‌ماهه سال در نیمه‌کره شمالی است، بنابراین زمستان آب‌و‌هوایی از ۱۰ آذر تا ۹ اسفند است.

بین زمستان و تابستان، فصل‌های انتقالی سه‌ماهه قرار دارند، بنابراین فصل بهار آب‌و‌هوایی از ۱۰ اسفند تا ۱۰ خرداد و پاییز آب‌و‌هوایی از ۱۰ شهریور تا ۹ آذر است.

در روایتی از فرهنگ و هنر: پیرخردمندان ‌سخاوتمند: نوئل گالاگر (Noel Gallagher)




Noel Gallagher - © Illustration: Robert Radziejewski; Foto: Matt Crockett Zeit Online -

گاهی اوقات در زندگی آدمی پشت سرش را خیلی بهتر می‌بیند. این همان چیزی است که برای افراد مشهور هم اتفاق می افتد.
___________ تابان خواجه‌نصیری ___________

سایت «زایت‌آنلاین» ستون جدیدی باز کرده است تحت عنوان «آنچه دوست داشتم زودتر بدانم» آنجا قرار است هر هفته درباره بینش‌های دیرهنگام و خردی که به سختی به دست آمده است بنویسند. من، اینجا، با اشاره به معنی کلمه‌ی Peer در زبان انگلیسی (همتا، همشأن، شریف و بزرگ، هم درجه، رفیق و همراه ... فرهنگ آریانپور، از ریشه‌ی لاتینی بر اساس فرهنگ وبستر) ستونی ساختم در بیان همان بینش‌های دیرهنگام و خردی که آسان به دست نیامده است. دیدم آنجا، روی آن ستون، اولین نفر، نام «نوئل گالاگر» می‌درخشد. پیرخردمند هم سن و سالی که ابتدا در بریتانیا و بعد در جهان و در هنر و صنعت موسیقی کاملا شناخته شده است‌. حال اینجا بینش‌های دیرهنگام و خردمندانه او را بر ستون «پیرخردمندان سخاوتمند» بخوانید. نوئل هم ۵۵ ساله است. این آهنگساز، گیتاریست و تا سال ۲۰۰۹ به همراه برادرش، خواننده گروه Oasis یکی از چهره‌هایی است که ترانه‌هایش را بسیار دوست دارم و فعالیت‌های هنری‌ او، برادرش و گروه Oasis را سالهاست که دنبال می‌کنم. برای من کارهای این گروه‌های موسیقی در سطح کلاس جهانی است و براین باورم که برای علاقمندان به موسیقی پاپ، جز، بلوز و راک و ... هریک از کارهایشان حکم دانشکده و دانشگاه را دارد. نوئل با وجود مشاجره و نزاع همیشگی با برادرش، به طرز شگفت انگیزی با خانواده اش ملایم است:

چنانچه مایلید از طرف خود یا روابط عمومی سازمان / شرکت و موسسه خود به این مطلب پاسخی بنویسید تا ذیل این مطلب درج شود؛ کافی است با استفاده از ایمیل دامنه خود با آدرس پست الکترونیک journalist@webfaqt.com به صورت مستقیم مکاتبه کنید.

متونی که به این ترتیب اینجا در سایت قرار می گیرند «کپی رایت» دارند. لطفا بدون اجازه کتبی و هماهنگی قبلی در نشریه چاپی و یا سایت یا وبلاگ آنلاین خود منتشر نکنید.








نوئل گالاگر می‌گوید:

مدرسه را زیاد جدی نگیرید، پدر و مادرتان شما را به مدرسه می‌فرستند تا چند ساعتی، آرامش داشته باشند.

دست از فیلم برداری از همه چیز با تلفن همراه خود بردارید.

سعی کنید خانواده‌ای را که در آن متولد شده‌اید را تحمل کنید، حتی اگر این خانواده ناکارآمد باشد.

فرزندان خود را با نصیحت عذاب ندهید.

سبزیجات را فراموش کنید، چون در نهایت، نمیشود از خوردن‌شان لذت برد.

حتی اگر معروف هستید، می توانید از وسایل حمل و نقل عمومی استفاده کنید. از آنجا که هیچ کس آنجا انتظار ندارد شما را ببیند، هرگز شناخته نخواهید شد.

در گروه‌های موسیقی هیچوقت دموکراسی وجود ندارد. به استثنای گروه U2 چرا که آنجا هر کسی فکر می‌کند خودش رئیس است.

اسرار خود را حفظ کنید، این یک امتیاز است وقتی دیگران همه چیز را در مورد شما نمی دانند.


فراتر از هنر : اکنون «در یک نگاه» و در روایتی از تاریخ شفاهی: «آسمان‌های آبی آبی - پرندگان بلند پرواز - نوئل گالاگر»





Lyrics Council Skies - Noel Gallagher's High Flying Birds

Catch a falling star and we
Might drink to better days
Hiding what we find behind the sun
Thinking of what might have been
And what the future says
Waiting on a train that never comes
Taking the long way home
So we can be alone
Catching the butterfly
Under the council sky
Watching the word go by
‘Cause I believe in magical
I’m dedicated to it all
Underneath the council sky
I found you
‘Cause life is unpredictable
You can win or lose it all
Underneath the council sky
I found you
I found you
Taking the long way home
So we can be alone
Catching the butterfly
Under the council sky

Watching the word go by
‘Cause I believe in magical
I’m dedicated to it all
Underneath the council sky
I found you
‘Cause life is unpredictable
You can win or lose it all
Underneath the council sky
I found you
I found you
I found you
I found you
Catch a falling star and we
Might drink to better days
Hiding what we find behind the sun
Thinking of what might have been
And what the future says
Waiting on a train that never comes


آسمان‌های آبی آبی - پرندگان بلند پرواز - نوئل گالاگر

ببین که ستاره‌‌ای در حال ‌افول است
و شاید ما
روزی به سلامتی روزهای بهتر بنوشیم


در حالی که آنچه پشت این خورشید پیدا کرده‌ایم را از نظرها پنهان می‌کنیم

با فکر به این که این یعنی چه
این دیگر چه بوده‌ست
و آینده چه خواهد گفت


انتظار قطاری که هرگز نمی‌رسد
طی کردن راهی طولانی تا خانه
تا بلکه شاید این گونه بتوانیم تنها باشیم


گرفتن پروانه
زیر آسمان‌های آبی آبی
تماشای گذر این واژه
'چون به جادو اعتقاد دارم
پس خودم را تماماً وقف آن کردم
زیر آسمان‌های آبی آبی
تو را یافتم
چون غیرقابل پیش بینی است
این زندگی
می‌توانید تمامش را ببرید یا اینکه ببازید


زیر آسمان‌های آبی آبی
تو را یافتم
تو را یافتم
طی کردن راهی طولانی تا خانه
تا بلکه شاید این گونه بتوانیم تنها باشیم


گرفتن پروانه
زیر آسمان‌های آبی آبی

تماشای گذر این واژه
'چون به جادو اعتقاد دارم
پس خودم را تماماً وقف آن کردم
زیر آسمان‌های آبی آبی
تو را یافتم


چون غیرقابل پیش بینی است
این زندگی
می‌توانید یا تمامش را ببرید یا تمامش را ببازید

تو را یافتم
تو را یافتم
تو را یافتم
تو را یافتم


ببین که ستاره‌‌ای در حال‌افول است
و شاید ما
روزی به سلامتی روزهای بهتر بنوشیم


در حالی که آنچه پشت این خورشید پیدا کرده‌ایم را از نظرها پنهان می‌کنیم
با فکر به این که این یعنی چه
این دیگر چه بوده‌ست
و آینده چه خواهد گفت
انتظار قطاری که هرگز نمی‌رسد




ترجمه: تابان خواجه‌نصیری




فراتر از هنر : کتیبه گنجشک:
❐ بر شاخسار زندگی



  تابان خواجه‌نصیری - دستخط یک بر شاخسار زندگی
هنوز ایستاده‌ام
تاب می‌خورم


از دست روزگار هم
یکی من می‌خورم
یکی گنجشک‌های باغ


از بال من
یک پر اگر شده ست جدا
نگذاشت بیافتم و نابود شوم خدا


از کتیبه گنجشک




فراتر از هنر: در روایتی از تاریخ شفاهی: ادبیات: داستان کوتاه: مطب (نوشته تابان خواجه‌نصیری)






داستان کوتاه - مطب
تابان خواجه‌نصیری - دستخط یک
‌می‌دانید که من داستان‌نویس خوبی نیستم. داستان‌نویس خوب، داستانش را آنقدر خوب می‌نویسد که از ذوقش آن را در اولین فرصت خیلی فوری می‌فرستد برای یک ناشر کار درست که چاپش کند. اما داستانهایی را که من می‌نویسم به درد چاپ کردن و پخش کردن نمی‌خورند، فقط به درد همین یکی دو سه ساعت دیده شدن و «لایک خوردن یا نخوردن خوردن، مساله این است» می‌خورند، برای همین داستانهایم را می‌دهم این دختر زیبای همسایه مان تایپ می‌کند با یک عکس بامزه از شیری، زرافه ای، گاوی، گوسفندی، بزی، گربه‌ای، گنجشکی می‌گذارد روی فیسبوک. ... بعد، هفته‌ی بعد، برایم خبر می‌آورد که استاد چه نشسته‌اید داستانتان سه تا لایک خورده، دو شکلک خنده گرفته و یک دانه دل قرمز کوچک! همیشه از او پرسیده‌ام با این سن و سال که از ما می رود دل دیگر چیست، چه کاربردی دارد؟ دخترک هم هر بار همین را می‌گوید و با زبان کودکانه تکرار می‌کند «استاد! آن را من خودم آنجا می‌گذارم برای شما! اما همیشه با استفاده از یک اسم دیگر که معلوم نیست و نباشد که این دلداده به داستان ها ی شما در اصل کیست. این دل قرمز کوچکم یعنی این که او خیلی خوشش آمده است از این داستان، یا شعر یا ترانه، طوری که گویی پاک عاشقش شده است!

من هم هر بار و همیشه به او گفته‌ام که آدمی خوب است همیشه راستش را بگوید. آخرین داستانی که نوشته بودم را توی پاکت گذاشتم و دادم به دستش گفتم: «نظر واقعی ات را به اسم واقعی خودت بنویس، این ارزش بیشتری دارد! دل هم اگر خواستی که بگذاری، بگذار! من و همه گنجشک ها و گربه هایی که به این خانه رفت و آمد دارند خوشمان خواهد آمد.» این را گفتم و در خانه را بستم و راه افتادم به سمت مطب دوست قدیمی‌ام آقای دکتر.

می‌دانید که من الان یک چند وقتی هست که اصلا حال و روز خوب و خوشی ندارم. مدام مریض احوالم. یکی در راه از داخل اتومبیلش برایم بوق و داد می‌زد که پدر جان یکم سریعتر! من هم اشاره می‌کردم که دارم می روم دیگر مگر کوری نمی بینی، این آخرین سرعتی است که می‌توانستم داشته باشم برای عبور از عرض خیابان. مطب دکتر درست آن طرف همین خیابان خودمان است، همیشه هم خیلی شلوغ و پر سر و صداست. امروز دو ساعت زودتر از خانه بیرون آمدم تا زودتر برسم، تا زودتر برگردم. ساختمان مطب پله‌های کمی دارد، بالا رفتن از این پله‌ها، نیم ساعت بیشتر از من زمان می‌گیرد با این سن و سال، باید که از قبل فکر و حساب همه چیز را کرده باشم.

فکر کنم حدودا بعد از یک ساعت و نیم، رسیدم مطب. این وسط در راه تمام زندگی ام را دیدم. قشنگ ترین صحنه ای که از تمام زندگی ام به یادم مانده اما این بود که می دیدم پشت پنجره رو به خیابان مطب، گنجشکی لانه کرده مرا تمام مدت با دقت زیر نظر دارد تا وقتی که من وارد مطب می‌شوم، همیشه معمولا ساکت است اما امروز تا که وارد مطب شدم شروع کرد به سر و صدا و جیک جیک! یکی از خانم‌هایی که بچه‌اش را آورده بود مطب، از خانم منشی پرسید چه می‌گوید این گنجشک که اینطور جیک جیک می‌کند این موقع روز؟ خانم منشی سرش توی رایانه‌اش بود اصلا نشنید که آن خانم اصلا چه دارد می پرسد. من نشستم کنار پای آن خانم و در حالی که دست بچه اش را می‌بوییدم جواب دادم: «مگر خروس است که خواندنش وقت خاصی بخواهد؟ گنجشک است دیگر از اول صبح تا موقع غروب هر وقت که بخواهد جیک جیک می‌کند، من حتی گاهی اوقات شنیده ام گنجشک‌ها نیمه شب‌ها خیلی ریز با هم جیک جیک می‌کنند. اما این الان من را دیده؛ کمی تعجب کرده، ترسیده. تمام مدت که با پیرمرد عرض خیابان را طی می‌کردیم به جای پاییدن پیرمرد تمام حواسش به من بود از آن بالا، من هم از این پایین با او حرف می زدم، حالا دارد به دوستانش خبر می دهد به تمام گربه‌ها و گنجشک‌های این محله که چه خبر شده است اینجا... »

مطب خیلی شلوغ بود. صدای همهمه ‌ی عجیبی هم از خیابان می‌آمد. از جایم کنار پای آن خانم و بچه‌اش بلند شدم، بی حوصله بودم، بی آن که توجهی به خانم منشی کنم به طرف در اتاق آقای دکتر رفتم. در اتاق نیمه باز بود. با سرم در را کمی هل دادم و باز کردم و خیلی جدی سلام کردم. آقای دکتر پشت میزش نشسته بود و سرش در کتابی قطور داشت متن و مطلبی را با دقت می‌خواند، روی کاغذی چیزی یادداشت می‌کرد. دکتر گفت: «رفیق عزیزم دارد می‌آید ... امروز با گربه اش می‌آید ... گنجشک اما این بار زودتر از خانه بیرون زده، از این بالا، از پشت پنجره مطب دیدم که داری به سمت مطب می‌آیی ... همه خیابان را هم بند آورده بودی ...! تو و آن گربه ات! دارم نگاه می‌کنم ببینم چرا این داروها که برایت می‌نویسم جواب نمی‌دهد ..‌. پیش از این حالت بهتر بود، پای پیاده نیم ساعته می‌رسیدی مطب.» پیش خودم گفتم «آری آری ای تنها رفیق شفیق من، بهتر بودم، می‌دانی که ما با هم دوستان خیلی قدیمی بودیم، از بچگی، یادتان هست دیگر؟

دوران قشنگ کودکی‌مان، دوران مدرسه، دوران نوجوانی و جوانی ... تو دکتر شدی، من شاعر، یک نویسنده، حالا هم که این گربه ... تو در تمام طول مدت تحصیلت هر چه دارو شناختی و یاد گرفتی روی من امتحان کردی من هم برای پیشرفت علم هر چه گفتی گفتم چشم. این بهترین داستان زندگی بی‌فایده من است. اما دکتر جان، این روزها این قرص های آخری که برایم نوشتی ظاهرا ساید افکت هایش زیاد بوده، نمی‌دانم چرا اصلا حال ‌روز خوشی نداشتم این چند روز اخیر، خیلی آهسته راه می‌روم، خیلی خیلی آهسته، درد هم داشتم که البته دیگر ندارم ... خدا را شکر الان فکر کنم که دیگر هیچ دردی ندارم. آقای دکتر مردم الان خیلی درد دارند، خیلی رنج می‌کشند برای همین خیلی در همه‌ چیز عجله می‌کنند، صبر ندارند. می‌خواهند زود به همه چیز و همه جا برسند‌‌. نمی‌دانم. فکر می‌کنم که دیگر کار از کارم گذشته باشد، یعنی آیا امیدی هست؟ کارم قطعا تمام است و من هم دیگر تا الان هیچ علائم حیاتی نباید داشته باشم.»

دکتر همانطور که سرش روی کتاب بود گفت «عجب ... پس این ساید افکت ها برای این بود» و چیزی یادداشت کرد!

خانم منشی سراسیمه به اتاق دکتر آمد، آنقدر هول بود که مرا ندید. یک راست رفت پشت پنجره و اشاره کرد به وسط خیابان و گفت: «آقای دکتر بیایید، بیایید اینجا، فکر کنم تصادف شده است. آقای «گنجشک» همان دوست‌تان که بیمارتان بود، شاعر و نویسنده بود ... فکر کنم یکی با ماشین زد بهش و فرار کرد بی‌شرف! اون پایین در خیابان غوغایی است. زنگ زدم آمبولانس بیاید. آقای دکتر ... بیایید!»

گربه ای که از کنار پیرمرد راهش را کشیده بود از توی خیابان یکراست به اتاق آقای دکتر آمده بود، روی میز دکتر پرید و دست دکتر را بویید و بوسید. نگاهی به خانم منشی کرد و با صدایی شبیه به یک میوی خفیف گفت: «یک آمبولانس هم برای دوست قدیمی ام، آقای دکتر لطفا! چیزیش نیست. به قول خودش که با من شوخی می‌کرد، «کت اسکن» کردم، زنده است. چون خبر را کمی ناگهانی دادید، از حال رفت... دوست قدیمی من!»

گنجشک این بار از پشت پنجره اتاق دکتر مدام جیک جیک می‌کرد و بال‌هایش را به شیشه می‌زد. گربه سرش را به بالا تکان آهسته ای داد. پرنده خاموش شد.

همه چیز تمام.




چنانچه مایلید داستان یا نقدی ادبی و هنری در شماره آینده روزنامه یا مجله تان منعکس شود؛ کافی است از طریق فرم تماس بالا درخواست خود را ارسال کنید. همچنین می توانید با آدرس پست الکترونیک writer@webfaqt.com به صورت مستقیم مکاتبه کنید و درخواست برای نگارش مقاله را ارسال کنید.

متونی که به این ترتیب اینجا در سایت قرار می گیرند «کپی رایت» دارند. لطفا بدون اجازه کتبی و هماهنگی قبلی در نشریه چاپی و یا سایت یا وبلاگ آنلاین خود منتشر نکنید.




نظرات خوانندگان :


«مطب» را چند بار خواندم. داستان پيچيده ايست با ساختاري منظم. براي فهميدنش بايد بتواني دست نويسنده را بخواني... مثل نوعي رمزگشايي ست!!! بسيار زيبا و پر تصوير و البته سرشار از احساس و به غايت، انساني.

هر لحظه اش را ميشود ديد و زندگي کرد. کار امضا داريست...

احسنت و سپاس فراوان براي اين داستانک زيبا...

کلارا کرمي
مترجم و مدرس زبان آلماني

در روایتی از تاریخ شفاهی: اشعار: ❐ ماه





آیا اینجا / از میان پنجره ها / پنجره ای هست / که تنها یکبار / رو به من باز شود؟ / آه اگر اینجا/ رو به من پنجره ای باز شود. / من به آواز بلند می خوانم: / همه‌ی نور من از خورشید است.
- تابان خواجه نصيری - بهمن ۱۳۶۸


فراتر از هنر : در تاریخ شفاهی: تاریخ ادبیات جهان، مروری بر اصطلاحات ادبی: Act | پرده



___________ تابان خواجه‌نصیری ___________

پرده / Act : یک تقسیم بندی عمده در اجرای یک نمایشنامه است. این تقسیم‌بندی توسط برخی نمایشنامه نویسان عصر و دوران الیزابت نویسندگان برجسته‌ای چون توماس دکر (Thomas Dekker)، توماس هیوود (Thomas Heywood)، ساموئل رولی (Samuel Rowley) و جان دی (John Day) که به آنان «نمایشنامه ‌نویسان الیزابتی» می‌گفتند به مرور به انگلستان وارد شد که با تقلید از نمایشنامه نویس رومی سنکا (Seneca) با توجه به ساختاربندی اکشن (کنش یا اجرا) به پنج پرده تقسیم شدند.

توماس دکر (۱۶۳۲-۱۵۷۲) یکی از نمایشنامه‌نویسان هم عصر ویلیام شکسپیر بود که به همین‌خاطر شما می‌توانید لحن و انرژی آن دوران و زمانه را در نمایشنامه‌‌هایی مهیج و پر از عشق، ارتباط نادرست و نامشروع، طنز و جنگ احساس کنید. متاسفانه بسیاری از آثار دکر از بین رفته است و چیز زیادی برجای نمانده است. آنچه از او برجای مانده آثار مهمی است چرا که چاپ و منتشر شده است به صورت کتاب یا جزوه، در دربار، در حضور اشراف و یا حتی در حضور ملکه بریتانیا اجرا شده است. او نویسنده ‌ای بود که اغلب در قرض و بدهکاری و مشکلات مادی فراوان غوطه می‌خورد و در مقابل اجرای آثارش همیشه درآمد ناچیزی داشت. هیچکس دقیقاً نمی‌داند که او چه هنگام و کجا به دنیا آمده است و تاریخ دقیق فوتش را هم دقیقاً کسی نمی‌داند، تاریخ‌هایی که در مورد تولد و فوت وی آمده است همگی بر اساس حدس و گمان و یادداشت های همکاران و بازیگران وی و با توجه به تجزیه و تحلیل از روی تاریخ ‌های اجرا و انتشار کتب و نشریات مرتبط با آثار او بوده است. توماس دکر احتمالا فرزند یک خیاط بوده که با علاقه بسیاری که به نویسندگی و به خصوص نمایشنامه‌نویسی داشته است به این کار روی اورده و اغلب در زیرژانر (Subgenre) «کمدی شهری» از شیوه زندگی شهری مردم (لندن) در آن دوران و روزگار، کسب و کارهایشان، علایق، عواطف، رفت و آمدها و روابط بین مردم می‌نوشته و در واقع کمدی و طنز دستمایه‌ی اصلی بسیاری از کارهایش بوده است.

در اواخر قرن نوزدهم تعدادی دیگر از نویسندگان بریتانیایی با ساختن نمایشنامه‌هایی در چهار پرده از «چخوف» و «ایبسن» الگو گرفتند. در قرن حاضر رایج ترین شکل برای نمایش های غیرموسیقیایی (غیرموزیکال) اصطلاحاً سه پرده ای بوده است. در این نمایشنامه‌ها، اجراها غالباً به صحنه‌هایی تقسیم می‌شوند که در نمایش‌های مدرن معمولاً از واحدهای اکشن یا کنشی مجزایی تشکیل می‌شوند که در آن‌ها هیچ تغییر مکان یا گسستی در تداوم زمان وجود ندارد. (بعضی از نمایشنامه های اخیر از تقسیم بندی به صورت اکشن‌ها (یا کنش‌ها) صرف نظر می‌کنند و به صورت دنباله ای از صحنه ها یا اپیزودها ساخته می شوند.) در تئاتر معمولی با طاق و پرده، انتهای صحنه معمولاً با پرده ای که رها یا بسته می‌شود نشان داده می شود. پایان یک اکشن، با یک پرده و یک وقفه کوتاه که به آن Intermission گفته می‌شود.


چنانچه مایلید از طرف خود یا روابط عمومی سازمان / شرکت و موسسه خود به این مطلب پاسخی بنویسید تا ذیل این مطلب درج شود؛ کافی است با استفاده از ایمیل دامنه خود با آدرس پست الکترونیک ‏‪tabanknassiri19@gmail.com‬‏ به صورت مستقیم مکاتبه کنید.

متونی که به این ترتیب اینجا در سایت قرار می گیرند «کپی رایت» دارند. لطفا بدون اجازه کتبی و هماهنگی قبلی در نشریه چاپی و یا سایت یا وبلاگ آنلاین خود منتشر نکنید.






یادداشت‌های فرعی مرتبط



لینک های مرتبط





فراتر از هنر: ادبیات : مطالعه کنید!





مطالعه باعث می‌شود تا شما فراتر روید. فراتر از هیچ، فراتر از زمان و‌ مکان، فراتر از زمین، فراتر از انسان، فراتر از زبان، فراتر از مدیریت، فراتر از آینده، فراتر از ارتباطات فراتر از هنر و تصور و فراتر از ادراک.

برای من مطالعه و تفکر مثل دین است. سفر مثل حج، بیش از حد ارزشمند، موسیقی می‌تواند فراتر از هیجان‌، فراتر از آرامش و حتی شفابخش باشد. عشق واقعاً وجود دارد و زندگی هم این را به من آموخته است که: وفاداری، سپاسگزاری و ستایشگری هنری لذت بخش و متعالی است. - تابان خواجه‌نصیری




فراتر از هنر : کتیبه گنجشک : در روایتی از تاریخ شفاهی: بخشی از دیباچه



___________ تابان خواجه‌نصیری ___________

شعر و ترانه و سرودهای من درست مثل جیک‌جیک‌های گنجشک ‌ها در فصای باغ مجازی است. باغی که گاهی آفتابی، گاهی ابری است. گاهی بارانی و برفی و شدیداً طوفانی است. اما، اغلب اوقات، هر چه باشد خوش خیم است. من هیچ ادعایی در شعر و شاعری ندارم. این جیک‌جیک‌ها، قطعاً پر از ایرادهای ادبی است. برای من، در ترانه سرایی، چند نکته بسیار مهم است و ان نکات این است که اجازه می‌دهم، دلم هر چه خواست بگوید و جلویش را نمی‌گیرد. به دلم می‌گویم، اینجا، این فضا و زمان از آن توست، این کاغذ ‌و این قلم، هر چه می‌خواهی برو بنویس، بگو! تنها یک شرط دارم و آن هم این است که صراحت داشته باشی. عمیق باشی. از ته دلت بنویسی و بگویی و بسرایی! در این ترانه‌ها، بخش‌هایی هست که گاه روی آنها موسیقی نوشته‌ام، ملودی‌هایی کوتاه یا بلند، برخی، شاید برخی از انها را به شکل ترانه‌ای جایی از من شنیده باشند، برخی دیگر مانده است تا بعد از من، از من جایی، در میان یادداشت ها ناگهان کشف شود. عمر بسیار سریع گذشت و من بسیار آموختم. همین بهترین قسمت زندگی‌ام بود. در شعر و ترانه‌سرایی با خودم عهد بسته‌ام که ترانه‌هایم پر از انرژی موسیقایی باشند. احساساتم به آنچه نوشته یا می‌نویسم انرژی می‌دهند و این پتانسیل و انرژی است که برایم اهمیت دارد و البته معنا و مفهومی که دوست دارم به خواننده یا شنونده‌ام منتقل شود. درست مثل جیک جیک گنجشک‌ها در باغ، گاهی آرامم و آهسته، نجوا می‌کنم در گوش یار و گاه صدایم را بلند می‌کنم و به قولی باغ را روی سرم می‌گذارم. کاری به این دارم که درست می‌گویم یا نه، ساختار گرامری ام درست است یا نه، من که پروفسور ادبیات فارسی نیستم، اینجا هم کلاس درس مدرسه و دانشگاه که نیست. می‌نویسم، می‌خوانم تا درونم از ماجرایی آرام شود. این کارکرد، کارکرد ادبیات است. ادبیات و زبان برای خلق لحظه‌ها به شکل تصاویری تخیلی است. از این ابزار در هنرم استفاده می‌کنم تا خودم را ارام کنم تا خودم را پیدا کنم، برخی را اینجا به اشتراک می‌گذارم تا شما هم ببینید چه بر من گذشته، چه دارد می‌گذرد. بالا و پایین‌ رفتن صدا‌ها، طنین و ملودی، گاهی موزون گاهی ساده و بی وزن، گاهی مبتنی و سوار بر قدرت درونی و ذاتی واژه‌ها و‌ گاهی برای تکرار مفاهیم. مفاهیمی ساده. کتیبه گنجشک، لوح گلی من است، با نوکم روی آن ضربه می‌زنم. روزی دوستی از من پرسید این سه نقطه‌ها (...) چیست که بسیارند در میان نوشته‌هایت، گفتم اینها یک اشاراتی خیلی کوتاه هستند که گنجشک اینجا بوده در حال نوشتن، این هم سه ضربه کوتاه نوک است بر لوج گلی کتیبه‌ام درست مثل یک امضاء که یعنی مورد تایید من است، با احترام تمام قد، گنجشک ...


چنانچه مایلید از طرف خود یا روابط عمومی سازمان / شرکت و موسسه خود به این مطلب پاسخی بنویسید تا ذیل این مطلب درج شود؛ کافی است با استفاده از ایمیل دامنه خود با آدرس پست الکترونیک ‏‪tkn.musician@gmail.com‬‏ به صورت مستقیم مکاتبه کنید.

متونی که به این ترتیب اینجا در سایت قرار می گیرند «کپی رایت» دارند. لطفا بدون اجازه کتبی و هماهنگی قبلی در نشریه چاپی و یا سایت یا وبلاگ آنلاین خود منتشر نکنید.






یادداشت‌های فرعی مرتبط



لینک های مرتبط



گزارش تایید مطالعه







تولید محتوا، نگارش و ترجمه
کلیه متون، نقد و بررسی

انگلیسی | فارسی | آلمانی

۰۹۱۰-۹۷۵۹۸۶۹




اجرا و آموزش خصوصی موسیقی

تدریس خصوصی موسیقی، نوازندگی گیتار پاپ و الکتریک

برای کسب اطلاعات بیشتر و هماهنگی برای ثبت نام و رزرو جلسات تماس بگیرید


۰۹۳۲-۹۲۸۵۳۵۲





روایتی از نظرات و پیشنهادات شما

از میان پیام‌های دریافتی از شما: امروز، روز خوبی است ...







دعوت برای ارسال آثار و نظرات





قابل توجه نویسندگان، پژوهشگران و نشریات و ناشرین محترم

چنانچه کتاب، لوح فشرده، نرم‌افزار یا برنامه‌های کاربردی برای تلفن‌های همراه هوشمند یا مقالاتی درباره زندگی، نظرات، پژوهش‌ها و آثار تابان خواجه‌نصیری به رشته‌ تحریر درآورده و یا در نشریه یا توسط ناشری منتشر ساخته‌اید، کافی است تا یک نسخه از آن مقاله یا کتاب را با ارسال به آدرس: «تهران، انتهای بلوار فردوس غرب (ناصر حجازی)، بهارشمالی:(خیابان شهید طاهر اسپندارفر شمالی)، بن‌بست چهارم، پلاک ۸ کد پستی (۶۳۶۴۱-۱۴۸۴۷)» ارسال فرمایید تا آن مطلب یا کتاب، لوح فشرده یا برنامه و نرم‌افزار شما جهت معرفی به خوانندگان و بازدیدکنندگان سایت به مدت یک ماه به صورت رایگان در این سایت و صفحه‌ اینترنتی قرارگیرد. چنانچه مقاله را به صورت تایپ شده در اختیار دارید می‌توانید آن را به آدرس پست الکترونیک ما «journalist@webfaqt.com» ارسال نمایید.

در روایتی از نظرات و پیشنهادات شما: همه چیز در حال روی دادن است درست طبق برنامه!




در روایتی از نظرات و پیشنهادات شما: مستقیم با هوش فراتر: من مصمم هستم. (۱۹۷۳۵)





::: جهت ارسال نظرات و پیشنهادات‌تان می‌توانید از فرم بالای صفحه و یا ایمیل t.k.nassiri@gmail.com اقدام کنید!


پژوهش خلاقانه
برای
نگرش و نگارش خلاقانه

متعهدم به خوب و ساده نوشتن، بکر، اصل و مبتکرانه نوشتن و دقیقا با توجه به نیاز‌های مردمم نوشتن




برای پری صابری و شکوه عرفانی بزرگی که به صحنه و نمایش ایران بخشید. روحت شاد و نام و یادت همواره گرامی


فراتر از هنر: داستانک: «مونولوگ یک گربه: ما گربه‌های خیابونی» (کلارا کرمی)


فراتر از هنر : طرح: از میان پیام‌های دریافتی از شما: bee happy


فراتر از هنر: موسیقی کلاسیک: «الکسی آرخیپوفسکی» آهنگساز روس و نوازنده بالالایکا (به مناسبت سالگرد تولد ۱۵ می ۱۹۶۷)


فراتر از هنر: ۲۵ اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی گرامی باد


فراتر از هنر : در روایتی از موفقیت: «به بهانه‌ی رونمایی از مستندی از زندگی و آثار مایکل جی فاکس»


فراتر از هنر : در روایتی از فرهنگ و هنر: خبر درگذشت دکتر بهرام مقدادی و در سوگ این استاد برجسته زبان و ادبیات انگلیسی؛ - دکتر ابوالقاسم اسماعیل‌پور: «توطئه سکوت»


فراتر از هنر : در روایتی از روزنامه‌نگاری: تازه‌ترین عکس دیوید گیلمور (گیتاریست گروه پینک فلوید) در سفر توریستی به ونیز، ایتالیا به همراه همسر و کوچکترین فرزندش به روایت «دیلی میل»


فراتر از هنر : در روایتی از فرهنگ و هنر : کسی که به احترامش تمام قد می‌ایستم : هرمان هسه


فراتر از هنر: اکنون در یک نگاه: ادبیات: آشنایی با ولادیمیر ناباکوف، شاعر و نویسنده‌ی روس - به مناسبت سالروز تولد ناباکوف : ۲۲ آوریل ۱۸۹۹


فراتر از هنر : در روایتی از کپی‌رایت : یک کاربر تیک تاک با استفاده از هوش مصنوعی ترانه‌ای به نام و با صدای دو خواننده کانادایی ساخته است که میلیون‌ها شنونده و هوادار داشته است


فراتر از هنر: ادبیات: شعر معاصر آمریکا : «دل خندان» شعری از چارلز بوکوفسکی


فراتر از هنر: فراتر از شوخ‌طبعی: در روایتی از روزنامه‌نگاری: تنسی تریبیون: کاریکاتور: «رخت کن قانونگذاران ایالت تنسی»


ترجمه گرجی شاهنامه در چهار جلد در تفلیس رونمایی شد


فراتر از هنر : در روایتی از فرهنگ و هنر: ادبیات : نقد ادبی: «درباره شعر رویایی در درون رویا» اثر ادگار آلن پو


فراتر از هنر : ادبیات : نظر مارک تواین در رابطه با تفاوت ادبیات داستانی و غیرداستانی


فراتر از هنر : ادبیات : شعر : شعر معاصر ایرلند: «وقتی که پیر می‌شوی» - ویلیام باتلر ییتس


فراتر از هنر: اولین رمان علمی-تخیلی که کاملاً توسط هوش مصنوعی GPT4 نوشته شده است: معرفی صفر توسط «آلفرد اینس»


فراتراز هنر: یادداشت : «چهره‌هایی که هرگز ندیده‌ام!» - کلارا کرمی


فراتر از هنر: ادبیات : داستان‌های کوتاه: از میان یادداشت‌‌های پراکنده درباره «کتیبه‌ی گنجشک و داستان‌های کوتاهی که نوشته‌ام ...» - ۱۹۷۰۳


فراتر از هنر: در روایتی از روزنامه‌نگاری: ادبیات: نقد ادبی: «رئالیسم جادویی در داستانهای تابان خواجه‌نصیری»


فراتر از هنر: موسیقی: فراتر از وزارت ارشاد! ایران «ناگهان» بیش از ۱۰۰۰ خواننده «ناگهان» معروف دارد!


فراتر از هنر: کتیبه‌ گنجشک : در باب «کتیبه‌ی گنجشک»، نگاشته‌هایی از تابان خواجه‌نصیری» - یادداشت کلارا کرمی، شاعر، مترجم و روزنامه‌نگار


فراتر از هنر: ادبیات


ماموریت ممکن ما ... بیان حقایق تکان‌دهنده!


فراتر از هنر: از میان داستانک‌های قدیمی: داستانک: «شب»


فراتر از هنر: کتیبه گنجشک:
❐ یک زندگی، یک ستاره


فراتر از هنر : اکنون «در یک نگاه» و در روایتی از تاریخ شفاهی: «آسمان‌های آبی آبی - پرندگان بلند پرواز - نوئل گالاگر»


فراتر از هنر : کتیبه گنجشک:
❐ بر شاخسار زندگی


فراتر از هنر: کتیبه گنجشک:
❐ مرا در میان خود جا دهید لطفا



تازه چه خبر؟
برای پری صابری و شکوه عرفانی بزرگی که به صحنه و نمایش ایران بخشید. روحت شاد و نام و یادت همواره گرامی

برای محمدعلی بهمنی در روایتی از فرهنگ و هنر

فراتر از هنر: داستانک: «مونولوگ یک گربه: ما گربه‌های خیابونی» (کلارا کرمی)

فراتر از هنر : طرح: از میان پیام‌های دریافتی از شما: bee happy

فراتر از هنر: موسیقی کلاسیک: «الکسی آرخیپوفسکی» آهنگساز روس و نوازنده بالالایکا (به مناسبت سالگرد تولد ۱۵ می ۱۹۶۷)

فراتر از هنر: ۲۵ اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی گرامی باد

فراتر از هنر : در روایتی از موفقیت: «به بهانه‌ی رونمایی از مستندی از زندگی و آثار مایکل جی فاکس»

فراتر از هنر : در روایتی از فرهنگ و هنر: خبر درگذشت دکتر بهرام مقدادی و در سوگ این استاد برجسته زبان و ادبیات انگلیسی؛ - دکتر ابوالقاسم اسماعیل‌پور: «توطئه سکوت»

فراتر از هنر : در روایتی از روزنامه‌نگاری: تازه‌ترین عکس دیوید گیلمور (گیتاریست گروه پینک فلوید) در سفر توریستی به ونیز، ایتالیا به همراه همسر و کوچکترین فرزندش به روایت «دیلی میل»

فراتر از هنر : در روایتی از فرهنگ و هنر : کسی که به احترامش تمام قد می‌ایستم : هرمان هسه

فراتر از هنر: اکنون در یک نگاه: ادبیات: آشنایی با ولادیمیر ناباکوف، شاعر و نویسنده‌ی روس - به مناسبت سالروز تولد ناباکوف : ۲۲ آوریل ۱۸۹۹

فراتر از هنر : در روایتی از کپی‌رایت : یک کاربر تیک تاک با استفاده از هوش مصنوعی ترانه‌ای به نام و با صدای دو خواننده کانادایی ساخته است که میلیون‌ها شنونده و هوادار داشته است

فراتر از هنر: ادبیات: شعر معاصر آمریکا : «دل خندان» شعری از چارلز بوکوفسکی

فراتر از هنر: فراتر از شوخ‌طبعی: در روایتی از روزنامه‌نگاری: تنسی تریبیون: کاریکاتور: «رخت کن قانونگذاران ایالت تنسی»

ترجمه گرجی شاهنامه در چهار جلد در تفلیس رونمایی شد

فراتر از هنر : در روایتی از فرهنگ و هنر: ادبیات : نقد ادبی: «درباره شعر رویایی در درون رویا» اثر ادگار آلن پو

فراتر از هنر : ادبیات : نظر مارک تواین در رابطه با تفاوت ادبیات داستانی و غیرداستانی

فراتر از هنر : ادبیات : شعر : شعر معاصر ایرلند: «وقتی که پیر می‌شوی» - ویلیام باتلر ییتس

از میان پیام‌های دریافتی از شما: امروز، روز خوبی است ...

فراتر از هنر: در روایتی از تاریخ شفاهی: آشنایی با نویسندگان آمریکایی: دانیل والاس

فراتر از هنر: اولین رمان علمی-تخیلی که کاملاً توسط هوش مصنوعی GPT4 نوشته شده است: معرفی صفر توسط «آلفرد اینس»

فراتراز هنر: یادداشت : «چهره‌هایی که هرگز ندیده‌ام!» - کلارا کرمی

فراتر از هنر: ادبیات : داستان‌های کوتاه: از میان یادداشت‌‌های پراکنده درباره «کتیبه‌ی گنجشک و داستان‌های کوتاهی که نوشته‌ام ...» - ۱۹۷۰۳

فراتر از هنر: در روایتی از روزنامه‌نگاری: ادبیات: نقد ادبی: «رئالیسم جادویی در داستانهای تابان خواجه‌نصیری»

فراتر از هنر: موسیقی: فراتر از وزارت ارشاد! ایران «ناگهان» بیش از ۱۰۰۰ خواننده «ناگهان» معروف دارد!

فراتر از هنر: کتیبه‌ گنجشک : در باب «کتیبه‌ی گنجشک»، نگاشته‌هایی از تابان خواجه‌نصیری» - یادداشت کلارا کرمی، شاعر، مترجم و روزنامه‌نگار

فراتر از هنر: ادبیات

در روایتی از تاریخ شفاهی: فراتر از شوخ‌طبعی: کتابدار

در روایتی از فرهنگ و هنر: فراتر از شوخ‌طبعی: صمیمانه هوایت را دارم

فراتر از هنر: از میان داستانک‌های قدیمی: داستانک: «شب»

فراتر از هنر: کتیبه گنجشک:
❐ یک زندگی، یک ستاره

فراتر از هنر : اکنون «در یک نگاه» و در روایتی از تاریخ شفاهی: «آسمان‌های آبی آبی - پرندگان بلند پرواز - نوئل گالاگر»

فراتر از هنر : کتیبه گنجشک:
❐ بر شاخسار زندگی

فراتر از هنر: کتیبه گنجشک:
❐ مرا در میان خود جا دهید لطفا

فراتر از هنر : در تاریخ شفاهی: تاریخ ادبیات جهان، مروری بر اصطلاحات ادبی: Act | پرده

فراتر از هنر: ادبیات : مطالعه کنید!

فراتر از هنر : کتیبه گنجشک : در روایتی از تاریخ شفاهی: بخشی از دیباچه


::: جهت مشاهده و مطالعه مطالب تازه به مرور این صفحه ادامه‌دهید!


در یک نگاه
برای پری صابری و شکوه عرفانی بزرگی که به صحنه و نمایش ایران بخشید. روحت شاد و نام و یادت همواره گرامی



أَلا إِنَّ لِلَّـهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ ما أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا وَ اللَّـهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ

بدانید هر آنچه که در آسمان‌ها و زمین است، فقط از آن خداست. خدا، هم از احوالتان باخبر است، هم از روزی که مردم را به‌سوی خود بازمی‌گرداند و او آنها را از کارهایشان باخبرشان می‌سازد؛ زیرا خدا بر همه چیز آگاه است.

نور - ۶۴




فراتر از هنر: داستانک: «مونولوگ یک گربه: ما گربه‌های خیابونی» (کلارا کرمی)



___________ کلارا کرمی ___________

بازم یه روز شلوغ و پر سر و صدای دیگه تو شهر با این موجودات دوپا! از کله ی سحر و خروس خون، پای پیاده یا با اون چارچرخای وحشتناکشون راه میفتن تو کوچه‌ها و خیابونا. صداش خیلی ما رو می‌ترسونه. از کنارمون که رد میشن تن و بدنمون می‌لرزه: «نکنه بزنن له و ناقصمون کنن، مبادا با یه لگد جانانه پرتمون کنن دو متر اونطرف‌‌تر، وای به حالمون اگه یه لنگه کفش نثارمون کنن...» خلاصه که دو تا گوش داریم، دو تا دیگه هم قرض می‌کنیم، چار تا پا داریم، چار تا دیگه هم قرض می‌کنیم و الفرار... خیلی باید حواسمون جمع باشه اگر نه تیکه بزرگمون، گوشمونه! خلاصه تموم روز تا بوق سگ که بالاخره دوپاها برن تو خونه‌هاشون همین ماجرا رو داریم. اما بالاخره شب که می‌شه، سکوت و آرمش برمی‌گرده. شبها، این ماییم که پادشاهیم. خیابون، قرق ماست. راحت و بی درد سر از این دیوار به اون دیوار، از این حیاط به اون حیاط از این سطل آشغال، به اون یکی. بعضی وقتا برای گیر آوردن خوراکی، کیلومترها راه می‌ریم.

اما بین خودمون باشه، همه دوپاها هم مزاحم و بدذات نیستن. بعضی‌هاشون که آدم‌ترن، بعضی از ماها رو حتی تو خونه‌شون نگه میدارن. واسمون اسمای خوشگل گوگولی میذارن، بهمون غذا میدن، دکتر میبرن، واکسن میزنن، جای خواب و اسباب‌بازی و کلی ناز و نوازش و ... خلاصه اونایی از ماها که سر از یه خونه‌ی گرم و نرم دوپایی در میارن نونشون تو روغنه اونم چه روغنی... ولی این ماجرا یه اشکال خیلی بزرگ داره. درسته که ما می‌تونیم خیلی خوشگل و تو دل برو و نازنازی و سرگرم کننده باشیم، ولی بعضی از این دوپاها یادشون می‌ره ما گربه‌ایم نه اسباب‌بازی، نه بچه! باهامون مثل بچه‌های خودشون رفتار می‌کنن!!! طوری که دیگه از طبیعت خودمون دور می‌شیم و شکار و تعقیب و گریز و مبارزه و ... یادمون می‌ره. البته ما گربه‌های خیابونی، اصلا خوش شانس نیستیم. خیابون، خونه‌ی ماست، سطل زباله، میزغذامون و پارکینگ یا زیر ماشین هم اتاق خوابمون! بعضی‌ وقتا اگه شانس بیاریم هم ته مونده غذا یا ته سفرشون رو می‌ریزن کنار کوچه تا ما بخوریم. اما بعضی از این دوپاها عقلشون کمه! آخه پلوی خشک خالی یا نون خشک برای گربه خیابونی؟ مثل این میمونه که به یه دوپای شهری، مرغ یا ماهی خام بدن، می‌خوره؟!

حالا این که خوبه. اگه خیلی خیلی بد شانس باشیم و یکی از این دوپاهای بیمار روانی، به تورمون بخوره، دیگه کار تمومه. این «اشرف مخلوقات»، از هیچ خشونت و وحشیگری نسبت به ما دریغ نمی‌کنه. بریدن دم و گوش یا کور کردن و رنگ ریختن و بستن دست و پای ما، جزو تفریحاتشون به حساب میاد! خیلی دردناکه، خیلی زجر می‌کشیم. اونا پیش خودشون فکر می‌کنن: « گربه هفت تا جون داره!» ولی بیشتر ما از این ماجرا جون سالم بدر نمی‌بریم و با زجر زیادی می‌میریم، مگه اینکه دوپای دیگه‌ای دلش به حالمون بسوزه و نجاتمون بده!

درسته این واقعیت داره که بعضی‌هاشون هم حسابی با ما دوست می‌شن، بی‌آزارن و هوامون رو دارن. اونا ما رو مثل اسباب‌بازی، فقط برای سرگرمی خودشون نمی‌خوان. انگار یه حق و حقوقی برای ماها قائلن و راستی راستی دوستمون دارن! حتی شنیدم که گاهی به هم میگن: «این حیوونا زینت این دنیان، اگه نباشن، چقدر زندگی، یکنواخت و کسل کننده میشه...»

خلاصه که من ماده گربه با این سن و سال، خیلی چیزا دیدم و شنیدم.‌ شانس داشتم که ۱۲ سال تو شهر شلوغ دوپاها دوام آوردم. دیگه پیر و خسته ام. یواش یواش سوی چشمم کم شده و دیگه دندون زیادی تو دهنم نمونده. وقتی از خیابون رد میشم خیلی باید حواسمو جمع کنم. پاهام درد می‌کنه و دیگه نمیتونم سریع بدوم. اگه یکی از این دوپاها با چار چرخ اژدها مانندش به تورم بخوره، کارم ساخته‌ست. از دو سالگی، هر سال، دو بار توله آوردم، هر بار، حداقل چهار تا! تیمار توله‌ها اصلا کار ساده‌ای نیست، خیلی مراقبت می‌خواد. ما دشمن، زیاد داریم. بعضی از این دوپاهای خودخواه نادون، که هیچ چی از دنیای ما نمی‌دونن توله‌های کوچیک و شیرخوار رو می‌دزدن و می‌برن تا باهاش سرگرم بشن و چه بسا با این کارشون اونها رو به کشتن میدن‌. دوری از توله‌ها خیلی سخته، خیلی غصه داره. بعضی وقتا ساعتها و روزها دوره می‌گردیم و صدا می‌کنیم شاید نشونه‌ای، صدایی ازشون بشنویم، اما بی‌فایده‌ست! تازه گربه‌های نر و ماده‌های غریبه هم هستن که باید از توله‌ها دور بمونن. برای همین هر چند وقت یکبار، باید اونها رو به نیش بکشیم و جاشون رو عوض کنیم تا در امان باشن. این داستان، حداقل سه ماه طول می‌کشه. همه این جابجایی‌ها و دردسرها، ما گربه‌های ماده‌ی خیابونی رو حسابی ضعیف و نحیف و فرسوده می‌کنه. بیشتر ما زیاد عمر نمی‌کنیم خیلی وقتها مریض میشیم و از بین می‌ریم.

خلاصه که زندگی و دوام آوردن تو خیابونها و کنار دوپاها، ساده نیست، یک جنگ و مبارزه‌ی تمام عیار روزانه‌ست، مثل تیغ دو لبه‌ست و ما همیشه روی لبه تیغ بالانس می‌زنیم.

خب دیگه خسته شدم خیلی تعریف کردم. باید بگیرم بخوابم تا شب یک کم جون داشته باشم برای پرسه‌های شبانه لابلای زباله‌ها، شاید خوراکی برای زنده موندن پیدا کنم. شاید یک سال، شایدم کمتر!





فراتر از هنر : طرح: از میان پیام‌های دریافتی از شما: bee happy







فراتر از هنر: موسیقی کلاسیک: «الکسی آرخیپوفسکی» آهنگساز روس و نوازنده بالالایکا (به مناسبت سالگرد تولد ۱۵ می ۱۹۶۷)







فراتر از هنر: ۲۵ اردیبهشت روز بزرگداشت فردوسی گرامی باد







فراتر از هنر : در روایتی از موفقیت: «به بهانه‌ی رونمایی از مستندی از زندگی و آثار مایکل جی فاکس»



دو نشریه‌ی معتبر ورایتی و پیپل اخیرأ به مناسبت رونمایی از مستندی که از زندگی و آثار مایکل جی فاکس - اکنون ۶۱ ساله - ساخته شده است، با او مصاحبه‌هایی داشته‌اند که در این مصاحبه‌ها این بازیگر محبوب و سرشناس «بازگشت به آینده» دقایق و حقایقی از زندگی و دوران کار حرفه‌ای‌اش در هالیوود آشکار می‌سازد که واقعاً تکان‌دهنده است. او تعریف می‌کند که چطور در کانادا از مدرسه اخراج شده و زمانی که به هالیوود رفته تنها ۱۸ سال داشته بدون پول و رابطه و شناختن کسی، تنها با اتکاء به استعدادش در بازیگری برای تست اجرای نقش‌ در فیلم‌ها شرکت می‌کرده در حالی که پیش از دستیابی به موفقیت در هالیوود، همان روز قبل برای پیدا کردن چیزی برای خوردن تا کمر در زباله‌دانی‌ها شیرجه می‌زده است. مایکل جی فاکس که اکنون بیش از سه دهه است که با بیماری پارکینسون دست و پنجه نرم می‌کند برای خانواده‌اش همس، و چهار فرزندش (بزرگارین‌شان ۳۳ ساله و کوچکترین‌شان ۲۱ ساله) و دوستان و دوستی‌ها ارزش بسیاری قایل است.




فراتر از هنر : در روایتی از فرهنگ و هنر: خبر درگذشت دکتر بهرام مقدادی و در سوگ این استاد برجسته زبان و ادبیات انگلیسی؛ - دکتر ابوالقاسم اسماعیل‌پور: «توطئه سکوت»



دکتر بهرام مقدادی (۱۴۰۲-۱۳۱۸)، مترجم، منتقد ادبی و استاد برجسته زبان و ادبیات انگلیسی در ۸۴ سالگی درگذشت.

_____      ابوالقاسم اسماعیل‌پور       _____ ابوالقاسم اسماعیل‌پور معتقد است بهرام مقدادی با «توطئه سکوت» مواجه شده است.

این استاد دانشگاه، اسطوره‌شناس و از دوستان بهرام مقدادی در گفت‌وگو با ایسنا، درباره این استاد دانشگاه، مترجم و منتقد ادبی که به تازگی از دنیا رفته است، اظهار کرد: آشنایی‌ام با بهرام مقدادی که از استادان و پژوهشگران پیشکسوت نقد ادبی در ایران بود، به سال‌های ۱۳۵۳ – ۱۳۵۴ برمی‌گردد که ایشان در دانشگاه زبان و ادبیات انگلیسی و نقد ادبی تدریس می‌کرد و من دانشجویش بودم مانند خیلی از کسان دیگر که اکنون نویسنده و مترجم هستند. بیشتر : در روزنامه ابتکار به نقل از ایسنا




فراتر از هنر : در روایتی از روزنامه‌نگاری: تازه‌ترین عکس دیوید گیلمور (گیتاریست گروه پینک فلوید) در سفر توریستی به ونیز، ایتالیا به همراه همسر و کوچکترین فرزندش به روایت «دیلی میل»







فراتر از هنر : در روایتی از فرهنگ و هنر : کسی که به احترامش تمام قد می‌ایستم : هرمان هسه







فراتر از هنر: اکنون در یک نگاه: ادبیات: آشنایی با ولادیمیر ناباکوف، شاعر و نویسنده‌ی روس - به مناسبت سالروز تولد ناباکوف : ۲۲ آوریل ۱۸۹۹



ولادیمیر ناباکوف شاعر، نویسنده و منتقد مشهور روسی آمریکایی بود. او یکی از رمان‌نویسان ماهر عصر خودش بود و به عنوان معروف‌ترین رمان او می‌توانیم به اثر لولیتا اشاره کنیم. اثری که به دلیل توصیفات دراماتیک و طرح‌های دقیق ساختار یافته‌اش بسیار مورد توجه قرار گرفت.

بیشتر : اینجا - در شبکه خبر صدا و سیما ،




فراتر از هنر : در روایتی از کپی‌رایت : یک کاربر تیک تاک با استفاده از هوش مصنوعی ترانه‌ای به نام و با صدای دو خواننده کانادایی ساخته است که میلیون‌ها شنونده و هوادار داشته است



کلیپ ترانه‌ای به نام «Heart on My Sleeve» - قلبی روی آستینم - که طرح آن به شکل «قلبی روی یک آستین» طراحی شده است، آهنگی است که توسط کاربری با شناسه ghostwriter977 در شبکه اجتماعی تیک تاک (TikTok) نوشته و تولید شده است. آواز «Heart on My Sleeve» توسط هوش مصنوعی (AI) تولید شده است که بسیار شبیه این خوانندگان و آهنگسازان کانادایی به نام Drake و The Weeknd است. این آهنگ در ۴ آوریل ۲۰۲۳ در پلتفرم‌های مختلف چون Apple Music ، Spotify و یوتوب منتشر شده است.




فراتر از هنر: ادبیات: شعر معاصر آمریکا : «دل خندان» شعری از چارلز بوکوفسکی



The Laughing Heart
by Charles Bukowski

“Your life is your life
don’t let it be clubbed into dank submission.
be on the watch.
there are ways out.
there is light somewhere.
it may not be much light but
it beats the darkness.
be on the watch.
the gods will offer you chances.
know them.
take them.
you can’t beat death but
you can beat death in life,
sometimes.
and the more often you learn to do it,
the more light there will be.
your life is your life.
know it while you have it.


you are marvelous
the gods wait to delight
in you.“





دل خندان


شعری از «چارلز بوکوفسکی»



«زندگی توست، این زندگی
مگذار آن را به تسلیمی دور و تاریک پرتاب کنند.
مراقب باش
راه های خروج بسیاری هست
آنجا که نوری هست
شاید این، کار خیلی ساده‌ای نباشد اما
تنها این است که شکست می‌دهد تاریکی را
مراقب باش
این خدایان به تو فرصت‌هایی می‌دهند،
فرصت‌ها را بشناس.
و از آن فرصت‌ها استفاده کن.
تو نمی‌توانی مرگ را شکست دهی اما
مرگ در زندگی را می‌توان شکست داد،
گاهی.
و هر آنچه بیشتر یاد بگیری تا چنین کنی،
نور بیشتری خواهد بود.
زندگی توست، این زندگی
آن را بشناس تا وقتی از آن توست


تو شگفت‌انگیزی
در درونت تا به وجد آیند
خدایان منتظرانند
در تو.»




ترجمه: تابان خواجه‌نصیری

شعر «هوا و نور و زمان و مکان» از چارلز بوکوفسکی

شعر «تاس بریز» از چارلز بوکوفسکی





فراتر از هنر: فراتر از شوخ‌طبعی: در روایتی از روزنامه‌نگاری: تنسی تریبیون: کاریکاتور: «رخت کن قانونگذاران ایالت تنسی»



روی پلاکارد نوشته شده است: «اگر دموکراتی، ساکت!»




ترجمه گرجی شاهنامه در چهار جلد در تفلیس رونمایی شد



به گزارش ایبنا و تهران‌تایمز- ترجمه گرجی «شاهنامه» اثر حماسه‌سرای افسانه‌ای ایرانی ابوالقاسم فردوسی در چهار جلد در تفلیس منتشر و رونمایی شد. ‏

بلا شلواشویلی مترجم این کتاب، تئا تسولوکیانی وزیر فرهنگ، ورزش و جوانان و «محمود ادیب» سفیر ایران در مراسم رونمایی از کتاب حضور داشتند.

شالواشویلی حدود پنجاه سال پیش ترجمه شاهنامه را آغاز کرد. به گزارش تهران تایمز، این کتاب که در ۹ جلد توسط مریدین منتشر شده است، بیش از ۱۰۴ هزار بیت دارد.

ادیب در سخنان کوتاه خود با تشکر از همکاری تسولوکیانی در انتشار این کتاب، گفت: تلاشی که شما برای انتشار این اثر بزرگ ادبی انجام داده‌اید گامی بلند در جهت گسترش روابط فرهنگی ایران و گرجستان است.

وی افزود: امیدوارم این اقدام بزرگ الهام‌بخش دیگر کارشناسان و شخصیت‌های فرهنگی در گرجستان و ایران باشد.

او همچنین پیشنهاد کرد از هنرمندان گرجستانی برای ساخت نمایشنامه‌ها و سمفونی‌هایی بر اساس داستان‌های شاهنامه حمایت شود. این پیشنهاد به گرمی مورد استقبال تسولوکیانی قرار گرفت و از ادیب خواست تا از مراسم رونمایی کتاب برای ترجمه گرجی شاهنامه در تهران حمایت کند.

ادبیات فارسی مورد توجه بسیاری از محققان گرجستانی قرار گرفته است.

جدیدترین نمونه در می ۲۰۲۱ بود که ترجمه گرجی از مثنوی معنوی شاعر و عارف فارسی زبان مولانا جلال‌الدین رومی در دانشگاه دولتی ایوان جاواخیشویلی تفلیس در تفلیس پایتخت گرجستان معرفی شد.

گیورگی لوبژانیدزه، شاعر گرجی، مترجم شاهکار فارسی است که با همکاری مرکز فرهنگ ایران در تفلیس در دو جلد منتشر شده است.

او مترجم «قرآن» و مجموعه «قصه‌های ایرانی» و «گلستان» شاعر پارسی‌گوی سعدی، «صدای پای آب» اثر سهراب سپهری و «تولدی دیگر» اثر فروغ فرخزاد است.




فراتر از هنر : در روایتی از فرهنگ و هنر: ادبیات : نقد ادبی: «درباره شعر رویایی در درون رویا» اثر ادگار آلن پو



___________ تابان خواجه‌نصیری ___________

«رویایی در درون رویا» شعری از ادگار آلن پو است که نخستین بار در سال ۱۸۴۹ به چاپ رسید. این شعر ۲۴ خط است و به دو بند تقسیم شده‌است. 

شعر در ابتدا با حضور دو نفر شروع می‌شود که گویی آن دو در حال وداع و جدایی هستند. گوینده بر پیشانی آن دیگری بوسه‌ای می‌زند و تاکید می‌کند اشتباه نمی‌کنی، چه کسی می‌داند شاید تمام این روزهای زندگی رویایی در درون رویایی دیگر بوده است. گوینده در بند اول نگران از دست دادن «امید» است، اگر امید را از دست بدهیم ان وقت چه می‌شود. در بند دوم، از مشکلات و سختی زندگی همچون مبارزه ساحل در مقابل امواج خروشان اقیانوس می‌گوید و من بر این باورم که با اشاره به دانه‌های طلایی ماسه‌ها که نمی‌تواند محکم در دستش نگاه دارد، دارد به زمان ارزشمندی چون طلا اشاره می‌کند که چقدر راحت از بین انگشتان دستش فرار می‌کنند و از دست می‌روند (گذشت سریع زمان) بعد گلایه می‌کند که چرا خدا دست بهتر (گیره) و محکم‌تری به او نداده است تا مانع از فرو ریختن دانه‌های طلایی ماسه شود به عبارتی دیگر مانع از دست دادن زندگی و زمانی که تا این حد با ارزش است شود. گوینده در بند دوم احساس عجز و ناتوانی می‌کند که حتی نمی‌توان یک نفر را این امواج خروشان برهاند و نجات دهد. مضمون این شعر ماهیت چرخه‌ای از زندگی و مرگ، احساس از دست دادن، عشق، وداع و جدایی، امید، نامیدی، شکست، غم و اندوه و در نهایت آشتی و کنار آمدن با شرایط موجود است. «رویایی در درون یک رویا» احساس بیهودگی و پریشانی را به تصویر می‌کشد که در طول زمان به سرعت با حس پشیمانی از بین می‌رود.
شعر را همراه با ترجمه اینجا بخوانید


چنانچه مایلید از طرف خود یا روابط عمومی سازمان / شرکت و موسسه خود به این مطلب پاسخی بنویسید تا ذیل این مطلب درج شود؛ کافی است با استفاده از ایمیل دامنه خود با آدرس پست الکترونیک ‏‪tabanknassiri19@gmail.com‬‏ به صورت مستقیم مکاتبه کنید.

متونی که به این ترتیب اینجا در سایت قرار می گیرند «کپی رایت» دارند. لطفا بدون اجازه کتبی و هماهنگی قبلی در نشریه چاپی و یا سایت یا وبلاگ آنلاین خود منتشر نکنید.






یادداشت‌های فرعی مرتبط



لینک های مرتبط







فراتر از هنر : ادبیات : نظر مارک تواین در رابطه با تفاوت ادبیات داستانی و غیرداستانی



Truth is stranger than fiction, but it is because Fiction is obliged to stick to possibilities; Truth isn’t. The difference between fiction and nonfiction is that fiction must be absolutely believable. Fiction and non-fiction are only different techniques of storytelling.” – Mark Twain



حقیقت عجیب و غریب تر از داستان و خیال است، اما این به این خاطر است که داستان موظف است به احتمالات پایبند باشد. حقیقت اینطور نیست. تفاوتی که بین داستان و غیرداستان وجود دارد این است که داستان باید کاملاً باورپذیر باشد. داستان‌ها و غیر داستان‌ها فقط تکنیک‌های مختلفی برای قصه‌گویی و داستان‌سرایی هستند.» - مارک تواین




فراتر از هنر : ادبیات : شعر : شعر معاصر ایرلند: «وقتی که پیر می‌شوی» - ویلیام باتلر ییتس



When You Are Old
by: William Butler Yeats

When you are old and grey and full of sleep,
And nodding by the fire, take down this book,
And slowly read, and dream of the soft look
Your eyes had once, and of their shadows deep;

How many loved your moments of glad grace,
And loved your beauty with love false or true,
But one man loved the pilgrim soul in you,
And loved the sorrows of your changing face;

And bending down beside the glowing bars,
Murmur, a little sadly, how Love fled
And paced upon the mountains overhead
And hid his face amid a crowd of stars.

وقتی که پیر می‌شوی
ویلیام باتلر ییتس



وقتی که پیر می‌شوی و خاکستری، پر از خواب،
با تکان دادن سر در کنار آتش، این کتاب را پایین بیاور،
و آرام آرام بخوان و آن نگاه نرم را در خواب ببین
خوابی که روزی روزگاری چشمانت را ربود از سایه‌هایی عمیق


چه بسیار بودند عاشقان لحظه‌های شاد لطف تو
راست یا که دروغ، زیبایی‌ات را با مهر می‌خواستند
ولی آنگاه تنها یک مرد روح زائری که در تو بود را دوست می‌داشت،
و تنها او بود که اندوه‌ تمام چهره‌‌های تو را دوست می‌داشت.

و حالا خمیده کنار میخانه‌های غرق نور،
زمزمه کنان، کمی غمگین، دیدی چگونه عشق از دستت گریخت!


رفت و بر بالای آن کوه‌ها قدم‌زنان
پنهان کرده چهره‌اش را میان انبوهی از ستارگان


ترجمه: تابان خواجه‌نصیری




فراتر از هنر: اولین رمان علمی-تخیلی که کاملاً توسط هوش مصنوعی GPT4 نوشته شده است: معرفی صفر توسط «آلفرد اینس»



در یک آزمایش ادبی پیشگامانه، «آلفرد اینس» نویسنده رمان کوتاه (Novella) صفر «Zero» را نوشته است، این اولین رمان علمی-تخیلی هیجان انگیز است که تقریباً به طور کامل توسط مدل پیشرفته زبان هوش مصنوعی GPT-4 ساخته شده است.

«صفر» داستان جذاب دنیایی آینده‌نگری را روایت می‌کند که در آن دو جناح، Skybourne و Deepborn، در یک مبارزه کیهانی روی دستیابی به سیاره مرموز «صفر» شدیداً درگیر شده‌اند. شخصیت‌های رمان، طرح داستان و بیشتر داستان توسط GPT-4 با حداقل راهنمایی‌های نویسنده ساخته شده‌اند. این رمان کوتاه تنها در طول یک روز نوشته شده است. طرح روی جلد رمان نیز توسط مولد تصویر Open AI، DALL-E 2 تولید شده است.




فراتراز هنر: یادداشت : «چهره‌هایی که هرگز ندیده‌ام!» - کلارا کرمی



___________ کلارا کرمی ___________

این روزها مدام نامها و چهره‌هایی در گوش و ذهنم چرخ می‌زنند که هیچکدامشان را شخصا نمی‌شناسم. نه آنها را از نزدیک دیده‌ام و نه هرگز با آنها دمخور بوده‌ام. اما حکایت زندگی‌شان، آنطور که خود روایت کرده‌اند، قصه پر غصه‌ای از تلاش‌های بی‌حاصل، نادیده گرفته شدنها، محدودیت‌ها، تبعیض‌ها و حتی گاه تهدیدها بوده است. شمارشان آنقدر زیاد است که وقتی یاد و چهره‌شان از ذهنم می‌گذرد، گیج و منگ می‌شوم و فکرم به دوران می‌افتد. ورزشکاران، دانشمندان، نویسندگان، بازیگران، کارگردانان، هنرمندان و ....

آنهایی که اگر در هر کجای دیگر این کره خاکی بودند، تاج سرشان می‌کردند و از برکت وجودشان بخود می‌بالیدند. سرمایه‌های انسانی که اگر می‌ماندند و می‌بودند افتخار آفرینی‌شان مایه مباهات یک ملت و مملکت می‌بود. اما چه شدند آنها؟ چه سرنوشتی برایشان رقم خورد؟ قهر کردند و گوشه انزوا گزیدند؟ مرگ خودخواسته به سراغشان آمد؟ با دلی آکنده از اندوه، کوچ کردند؟ دق کردند و مردند؟!! شاید ترکیبی از همه‌ی اینها پاسخ به این پرسش باشد. هر چه بود از دستمان رفتند یا بهتر بگویم، لیاقت وجودشان را نداشتیم و از دستشان دادیم! شاید هر کدام از آنها روزی، در برهه‌ای از زمان، به نوعی، مستقیم یا غیر مستقیم در حرف یا در عمل با این جمله‌ی آشنا مواجه شدند: «دوست ندارید جمع کنید، بروید!» جمله ای که بسیاری از ما به تناوب و بنوعی شنیده‌ایم و چقدر دردمان آمده! جمله‌ای که حتی سعید روستایی هم در فیلم «برادران لیلا» بسیار بجا و بموقع از آن وام می‌گیرد و از زبان پدر مردسالار و مستبد خانواده تحویل فرزندانش می‌دهد. پدری که از روی عقده‌ی حقارت، در توهم خود بزرگ‌بینی و دروغی عمیق که در طایفه‌اش ریشه دوانده، دست و پا می‌زند و در حالیکه فرزندانش در فقر و فلاکت و بیچارگی دست و پا میزنند، او در اوج حقارت، به فکر خودنمایی و خریدن اسم و آبرویی برای خود است!

بله، وقتی بزرگ یک خانواده، نه درک و تحلیل درستی از اوضاع دارد، نه با نیازهای مادی، روحی و روانی خانواده آشناست و اصولا برایش اؤلویت محسوب نمی‌شود، نه هیچ انعطافی در هیچ زمینه‌ای از خود نشان نمی‌دهد، و زمانی که «من» او بر همه جنبه‌های زندگی خانواده سایه می‌اندازد و چیره می‌شود، و حتی با توسل به نیرنگ و دروغ میخواهد به هدفش برسد (!) ، آنگاه یک فرزند، فرار می‌کند، یکی به راه‌های خلاف می‌افتد، یکی برای همیشه در فقر دست و پا خواهد زد و دیگری سرخورده و منزوی خواهد شد. اما ماجرا به اینجا ختم نمی‌شود. او در لحظه‌ای ناغافل که هرگز در زندگی انتظارش را نداشت، کشیده‌ای مهیب و محکم از تنها دخترش (لیلا) می‌خورد. کشیده‌ای تاریخی که چه بسا همان، در میانه جشن و پایکوبی کودکان خانواده (نسل جدید) در نهایت، پایانش را رقم می‌زند. ولی جشن ادامه دارد و چه بسا پس از خاموش شدن او، آغازی نو در انتظار خانواده باشد!!!





فراتر از هنر: ادبیات : داستان‌های کوتاه: از میان یادداشت‌‌های پراکنده درباره «کتیبه‌ی گنجشک و داستان‌های کوتاهی که نوشته‌ام ...» - ۱۹۷۰۳



«داستان کوتاه» یک اثر داستانی منثور است و اکثر اصطلاحاتی که ما برای تجزیه و تحلیل اجزاء، انواع و تکنیک های مختلف روایی که برای «رمان» به کار می‌بریم، در داستان کوتاه نیز کاربرد دارد و می‌توانیم استفاده کنیم و به کار ببریم. «داستان کوتاه» با «حکایت» تفاوت دارد. «حکایت» یعنی «روایت ساده و بدون تفصیل یک حادثه یا رویداد» در حالی که در «داستان کوتاه» ما یک طرح و طراحی از پیش تعیین شده داریم. طرح را به گونه‌ای خاص که با توجه به طرح شروع می‌کنیم، ان را به مرور بسط می‌دهیم و شخصیت‌ها که تعدادشان خیلی کم و محدود است، افکار و اعمالی دارند، وارد داستان می‌شوند، کنش دارند، اثر می‌گذارند و بعد با توجه به طرح و نقطه اوج داستان، در موقع یا موقعیتی که داستان ‌نویس می‌خواهد و می‌پسندد از داستان خارج می‌شود. در «داستان کوتاه» شخصیت‌ها با هم تعامل دارند اما در حکایت‌ها، نیازی به ذکر دیالوگ‌ها و تعاملات شخصیت‌ها نیست. در «داستان کوتاه» نویسنده سازمان‌دهنده تمام امور داستان است. شکل طرح داستان می‌تواند کمیک، تراژیک، رمانتیک یا طنز باشد. نویسنده می‌تواند انتخاب کند که داستانش را به چه صورت و در چه حالتی پیش ببرد. داستانهای کوتاه معمولا یا در حالت فانتزی رخ می‌دهند و یا در حالت رئالیستی (واقع‌گرایانه) و ناتورالیستی (طبیعت ‌گرایانه). خواندن داستان کوتاه معمولا بین نیم ساعت تا دو ساعت به طول می‌انجامد و به قول ادگار آلن‌پو که به نوعی او را مبتکر داستان کوتاه می‌دانند نباید بیشتر از دو ساعت طول بکشد. همانطور که گفته شد تعداد شخصیت‌های یک داستان کوتاه بسیار کم و اندک است. شما در بسیاری از داستان‌های کوتاه می‌بینید که تعداد شخصیت‌های اصلی داستان در نهایت به دو تا سه نفر ختم می‌شود.
___________ تابان خواجه‌نصیری ___________

شما وقتی می‌خواهید یک رمان بنویسید، دست‌تان باز است می‌توانید در طول رمان خود در زمان سیر و سفر کنید، زمان را جلو و عقب ببرید و شما برای این کار فضا و زمان کافی در اختیار دارید. اما وقتی که بخواهید، یک داستان کوتاه یا یک قطعه شعر کوتاه بنویسید، دست و بال‌تان بسته است. شما مثل یک گنجشک محدود می‌شوید به یک حیاط، به یک درخت، یک شاخه، و اگر بد شانس باشید، تمام عمر، محدود می‌شوید به یک قفس کوچک در یک بازار بزرگ و شلوغ و پر رفت و آمد. حالا اینجاست که در چنین شرایطی باید برگ و بار خودتان را انتخاب کنید. این فکر روزی به ذهنم رسید که سالها پیش، وقتی جوان هفده هجده ساله‌ای بودم، یک روز آفتابی اوایل انقلاب، در بازار تهران، ناگهان توجه‌ام جلب شد به نقطه‌ای، دیدم که پیرمردی فال می‌فروشد، اما به شیوه‌ای عجیب و جالب، برای اولین بار بود که چنین چیزی می‌دیدم، شاید قبل از آن هم بوده است اما من خبر نداشتم و پیش از این هیچ چنین چیزی ندیده بودم، به همین خاطر مثل بچه‌ها که از دیدن چیزی ذوق می‌کنند، هیجان زده شده بودم، اگر همان لحظه می‌افتادم و می‌مردم، می‌گفتم من معنای زندگی را فهمیدم و درک کردم، همان قدر برایم بس بود. پیرمرد روی پله‌ای نشسته بود و قفسی گذاشته بود کنارش و جلوی قفس، ردیفی از کاغذهای تاه خورده ‌فال را چیده بود کنار هم‌. گنجشک کوچک و معصومی در داخل قفس، با حرکت دست پیرمرد، جلو می‌آمد و این طور یاد گرفته بود که با آن منقار ظریف و کوچکش برگه‌ی فالی را از میان برگه های دیگر بیرون بکشد، برگه را که بیرون می‌کشید، کارش را انجام داده بود، پر می‌زد و برمی‌گشت انتهای قفس و همانجا برای خودش این طرف و آن طرف می‌پرید. اصلا فکر «کتیبه‌ی گنجشک» همان زمان بود که در ذهنم نقش بست. از آن به بعد، من هم همیشه خودم را در قد و قواره آن گنجشک کوچک، می‌دیدم که حالا باید از میان انبوه فال ‌ها - گزینه‌های پیش رو- ، تنها یکی را انتخاب کند و بیرون بکشد، روی آن کار کند یا در مورد آن بنویسد و آن را جایی ارائه کند. این کار من شد در نگارش متن، یا داستان یا یک قطعه کوتاه به عنوان شعر، ترانه یا که موسیقی. مثلا ما در موسیقی جز یا بلوز بخصوص، به اینها می‌گوییم «نشت» یا «leak» . از میان انبوهی از ملودی‌هایی که ممکن است در یک آهنگ یا ترانه باشد یک سری نت پشت سر هم و بخصوص (مثل همان فال) در گامی مشخص - ناگهان نشت می‌کند می‌اید بیرون ما شاید بگوییم ناگهان «گل» می‌کند و (توسط گنجشک دل‌مان) بیرون کشیده می‌شود، حالا نوازنده یا موزیسین یا آهنگساز آن را جایی می‌نویسد. این به قول معروف از میان ترانه‌ها یا قطعات نشت یا درز کرده به بیرون، اینها در کلاس‌ها می‌شوند متریالی برای تمرین، اساتید مسلم اینها را به لحاظ زیبایی یا چون بهتر در خاطر می‌مانند انتخاب می‌کنند و آموزش می‌دهند. نمی‌خواهم از بحث خارج شوم. در نوشتن رمان و داستان‌های بلند هم همین است، شما یک زمان و فضای باز در اختیار دارید که می‌توانید از میان مودها و حالات مختلف عبور کنید، در داستان کوتاه، کار مشکل می‌شود. شما تنها یک لحظه یا یک زمان دارید و اصلا خواننده برای خواندن آن زمان، ان لحظه کوتاه نشسته است تا یک قطعه ادبی کوتاه بخواند. البته من شخصاً در همان بحث نوشتن داستان کوتاه هم دست به تجربیاتی زده‌ام و حتی در حد همان داستانک‌ها و مینیمال‌ها هم چه در حد چند جمله، چند بند یا یک صفحه تا چند صفحه داستان کوتاه مانورهایی داده‌ام، درست مثل قطعاتی که روی ساز اجرا می‌کنم، زمان را عقب و جلو می‌برم، آدم‌های جوان ناگهان پیر می‌شوند، تازه‌کارها و آماتورها ناگهان استاد و حرفه‌ای می‌شوند، زنان مرد می‌شوند، مردان زن می‌شوند، گربه‌ها، سگ یا موش می‌شوند موش‌ها سگ و‌گربه و ماهی ... می‌خواهم بگویم این کار، کار ذهن است، هنر و فانتزی در کار داستان‌نویسی اما همین نگه داشتن زمان یا محدوده زمانی است که اصلا کار ساده‌ای نیست و کار سختی است چرا که ذهن ما ناگهان می‌خواهد از این فضا و زمان پر بکشد و عبور کند.


چنانچه مایلید از طرف خود یا روابط عمومی سازمان / شرکت و موسسه خود به این مطلب پاسخی بنویسید تا ذیل این مطلب درج شود؛ کافی است با استفاده از ایمیل دامنه خود با آدرس پست الکترونیک ‏‪tabanknassiri19@gmail.com‬‏ به صورت مستقیم مکاتبه کنید.

متونی که به این ترتیب اینجا در سایت قرار می گیرند «کپی رایت» دارند. لطفا بدون اجازه کتبی و هماهنگی قبلی در نشریه چاپی و یا سایت یا وبلاگ آنلاین خود منتشر نکنید.






یادداشت‌های فرعی مرتبط



لینک های مرتبط





فراتر از هنر: در روایتی از روزنامه‌نگاری: ادبیات: نقد ادبی: «رئالیسم جادویی در داستانهای تابان خواجه‌نصیری»



___________ کلارا کرمی ___________

سبک ادبی پیچیده و جذابی که در آن دنیای واقعیت، وهم، خیال و رویا در هم می‌آمیزند. مکان داستان، واقعیست، وجود دارد و خواننده آن را می‌شناسد اما عناصری غیرواقعی ما را به فضایی وهم‌آلود می‌برد. گاه مرز میان خیال و واقعیت، برداشته می‌شود. حیوانی سخنگو، تله‌پاتی میان فیگورهای داستان، نامیرایی انسان یا مواردی از این دست، خواننده را به دنیایی جادویی می‌کشاند.

پس از منتقد آلمانی، فرانس رو، نخستین بار، مفهوم رئالیسم جادویی توسط آنخل فلورس در سال ۱۹۵۵ با عنوان «رئالیسم جادویی در داستانهای امریکایی-اسپانیایی» ابداع شد. وی خورخه لوئیس بورخس، نویسنده‌ی مجموعه داستانهای «تاریخچه‌ی جهانی شرارت» را به عنوان نخستین نویسنده این سبک معرفی کرد. گرچه نویسندگان آمریکای جنوبی، ابداع کنندگان این سبک ادبی بودند ولی پیش از آن، نمونه های دیگری مانند «دگردیسی»، توسط فرانس کافکای آلمانی به رشته تحریر درآمده بود. تابان خواجه‌نصیری در نگارش داستانهای کوتاهش عناصر و الگوهای این سبک ادبی را بسیار بکار می‌گیرد. او که رابطه‌ی خوبی با حیوانات و گیاهان دارد، در داستان‌هایش از حضور این موجودات بسیار وام می‌گیرد. از این دست هستند داستانهای کوتاه او: «شب» ، «مطب» ... درحالیکه مکانها اغلب، فضاهای روزمره و آشنا و محیط زندگی نویسنده هستند، گربه‌ها نقش عناصر جادویی داستانک‌های خواجه‌نصیری را ایفا می‌کنند. حضور جذاب آنها، رفتار و ارتباط و مکالماتشان با راوی داستان، فضایی دوست داشتنی و دلنشین برای خواننده ایجاد می‌کند و نویسنده، با این روش، طنازی منحصر بفرد خود را به نمایش می‌گذارد. وی مانند برخی از نویسندگان این سبک، آزادانه سحر و جادو را به عنوان پدیده‌هایی طبیعی و معمول، وارد داستان می‌کند گویی فرایندهایی بسیار معمول هستند.

شاید اکنون بتوان در کنار نامهای نویسندگان ایرانی چون هوشنگ گلشیری، رضا قاسمی و غلامحسین ساعدی(گوهر مراد)، نام تابان خواجه‌نصیری را هم در زمره نویسندگان در سبک ادبی رئالیسم جادویی بشمار آورد.


کلارا کرمی، زاده تهران و کارشناس ارشد روزنامه‌نگاری از دانشگاه دورتمند آلمان است. وی در کنار تجربیاتش در حوزه رسانه، ترجمه ۱۰ عنوان کتاب از کورت تپرواین، ۱۵ عنوان کتاب در حوزه کتاب کودک و نوجوان و نیز مقالات و مصاحبه‌های بسیاری را در کارنامه خود دارد. او همچنین دستی در شعر و بازیگری تآتر داشته است.

متونی که به این ترتیب اینجا در سایت قرار می‌گیرند «کپی‌رایت» دارند. لطفا بدون اجازه کتبی و هماهنگی قبلی در نشریه چاپی و یا سایت یا وبلاگ آنلاین خود منتشر نکنید.






فراتر از هنر: موسیقی: فراتر از وزارت ارشاد! ایران «ناگهان» بیش از ۱۰۰۰ خواننده «ناگهان» معروف دارد!



___________ تابان خواجه‌نصیری ___________

برخی از این‌ها که اول در مایه‌های معنوی سبک راک و پراگرسیو راک با اشعار وحشی بافقی و مولانا شروع می‌کنند ناگهان و اخیرأ روی اشعار محمدعلی بهمنی که مدتی به انتخاب ازمابهتران در شورای نظارت بر شعر و ‌موسیقی وزارت ارشاد بود حالا سالی دو سه آلبوم بیرون می‌دهند، که «ناگهان» و «به سرعت» خواننده «معروف» می‌شوند با صدهاهزار فالوئر و «ناگهان» پشت سر هم جوایز بین‌المللی از لس‌آنجلس می‌گیرند، ماشاالله! همه کارهایش را هم «ناگهان» خودشان انجام می‌دهند: نویسنده، کارگردان، تهیه‌کننده، آهنگساز، نوازنده گیتار الکتریک و آکوستیک، تنظیم‌کننده، مسترینگ و ... به نازم به این همه هنرمند و هنرمندی! آقازاده، آرشیتکت هم تشریف دارند! چند روز بعد هم لابد آقای دکتر! کنسرت می‌دهند در استادیوم آزادی، برج میلاد و ... سولدآوت! ... خیلی سریع، تا هنوز زنده‌اند یک همکاری و همخوانی با راجرواترز و دیوید گیلمور، یک همکاری مشترک با کریس‌دی‌برگ ... در حالی که در فاصله‌ی ده سال گذشته، تعداد اخبار منتشر شده از این هنرمندان «ناگهان» سفارشی به سختی به ده مطلب, مقاله و نقد می‌رسد، چگونه است که این ...‌ها همگی «ناگهان» آفیش می‌شوند برای مصاحبه با سایت‌هایی چون ... و ...!


چنانچه مایلید از طرف خود یا روابط عمومی سازمان / شرکت و موسسه خود به این مطلب پاسخی بنویسید تا ذیل این مطلب درج شود؛ کافی است با استفاده از ایمیل دامنه خود با آدرس پست الکترونیک ‏‪tkn.musician@gmail.com‬‏ به صورت مستقیم مکاتبه کنید.

متونی که به این ترتیب اینجا در سایت قرار می گیرند «کپی رایت» دارند. لطفا بدون اجازه کتبی و هماهنگی قبلی در نشریه چاپی و یا سایت یا وبلاگ آنلاین خود منتشر نکنید.






یادداشت‌های فرعی مرتبط



لینک های مرتبط





فراتر از هنر: کتیبه‌ گنجشک : در باب «کتیبه‌ی گنجشک»، نگاشته‌هایی از تابان خواجه‌نصیری» - یادداشت کلارا کرمی، شاعر، مترجم و روزنامه‌نگار



___________ کلارا کرمی ___________

چرا کتیبه؟! چرا گنجشک؟!
از دیرباز ، کتیبه‌های باستانی، همواره حاوی پیامها، نشانه‌ها، سمبلها و داستانهایی بوده‌اند تا به نسل‌های آینده انتقال یابند و بیانگر اعتقادات و وقایع اعصار مختلف تاریخ باشند. پس خوانش کتیبه‌ها گاه مستلزم رمزگشایی برای درک دقیق محتوای آنهاست...و گنجشک، در ادبیات فارسی، همواره دارای جایگاه خاصی بوده است. گنجشک، نماد مظلومیت و بیگناهی و در عین حال، سرخوشی و بازیگوشی‌ست. پرنده‌ی کوچک بیقراری که بر شاخسار درخت و بام و دیوار می‌نشیند ‌و دنیا را از دریچه‌ای چشمهای کوچک و کنجکاوش به نظاره می‌نشیند و اینجاست که داستانها، روایتها و تجربیاتش بر کتیبه نقش می‌بندد تا خواننده را باخود، همراه و هم پرواز کند.

شاید حدود پانزده سال، کمی بیش یا کم است که تابان خواجه‌نصیری، دیده‌ها، شنیده‌ها و عمیق‌ترین احساسها و برداشت‌های درونیش را در قالب «کتیبه‌ی گنجشک»، گاه تنها در یک جمله و گاه در متنی طولانی‌‌تر با خوانندگانش در فضای مجازی به اشتراک می‌گذارد. این نگارش‌ها اکنون برای نخستین بار در سایت رسمی وی منتشر می‌شوند.

شخصا از خواندن آنها بسیار لذت میبرم و مطمئن هستم شما خواننده گرامی هم با واژگانی از زبان گنجشکهای زیبای تابان خواجه‌نصیری به ژرفای دنیاهایی دیگر سفر خواهید کرد.





فراتر از هنر: ادبیات



اگر در زبان فارسی، واژه «ادبیات از «ادب» و «ادبی» می‌آید، واژه «Literature» از واژه‌ی «Litera» می‌آید به معنی «نامه» یا «حرف»، بیانی که تمام جان کلامش، تولید ادبی است، مجموعه‌ای از تصاویر و همراه با زبانی تخیلی که افکار و احساسات و تجربیات انسان را ذهن مخاطب به تصویر می‌کشد. اصلا کار ساده‌ای نیست که شما مطلبی بنویسید که پشت سر هم تصاویری در ذهن خواننده متن شما ایجاد کند تا او را برای لحظه‌ای از دنیای خودش جدا کند و وارد دنیای شاعر یا نویسنده ان متن کند، به فکر فرو برد، بخنداند یا برای لحظه‌ای چه بسا یک عمر بگریاند. من از کودکی سرگشته‌ی این فضا و دنیای جادویی هستم و در تمام این پنج دهه که از عمرم می‌گذرد فقط در حال آموختنم. شما اینجا، برخی از یادداشت‌ها، برخی از اشعار و یا داستان‌ها و داستانک‌های مرا خوانده‌ و دنبال کرده‌اید. تمامش، طرح ها و اتودهایی است برای تمرین، فقط تمرین، نوشتن، بازنویسی، خواندن و بازخوانی مداوم متون ... آیا این تکاپو را پایانی هم هست؟ بواقع نمی‌دانم. خودم را در فضایی که خودم می‌سازم رها می‌کنم و بعد اجازه می‌دهم تا افکار بیایند و بروند. از میان این رفت و آمدها، متن و مطلبی به یادگار می‌نویسم، بسیاری از این یادداشت ‌ها حتی مجالی برای ماندن در صفحه یا صفحات سایت پیدا نمی‌کنند. ادبیات بسیار بسیار ارزشمند است. تنها مطالبی از ما باید بماند که ارزش‌اش را داشته باشد. در سایت من اگر تصویری که به همراه این متن آمده است را بخاطر بسپترید، با یادداشت ‌هایم از خواندن و نوشتن از متون ادبی بویژه متون کلاسیک با من برای لحظاتی همراه می‌شوید. چرا ما به این متون اهمیت می‌دهیم. چرا نویسندگان این نوع متون را نویسندگان و یا شعرای برتر می‌دانیم؟ در ایران کنونی، ادبیات و شعر و ترانه و‌ موسیقی و بسیاری از هنرهای دیگر بازیچه مشتی کاسب مطبوعاتی و ناشر مفت‌خور است که هیچ سررشته‌ای نه از هنر دارند، نه از نوشتن و نه هیچ میانه‌ای با خواندن دارند. پسرک نوجوانی که برای اولین بار چند ترانه نوشته، چند موسیقی ساخته، آلبوم منتشر می‌کند، داستان و شعر می‌نویسد و با رانت و پارتی‌هایی که در وزارت ارشاد دارد ناگهان مجوز نشر گرفته و می‌گیرد چرا چون نپوی شاعری سطحی و درپیت است که ده‌ها جلد کتاب شعر منتشر کرده است به لطف همین باندها و رانت‌ها و آشنایان و آشنایی‌ها، ناگهان توسط رسانه‌ها نویسنده معروف خطاب می‌شود، ناگهان شاعر محبوب، خواننده‌ی مشهور لقب می‌گیرد. اینها که اینها تولید می‌کنند ماندگار نیست و نمی‌ماند. جنس ادبیات، چیز دیگری است. متفاوت است. چهارصد سال بعد که بگذرد، شعرا و نویسندگان، موسیقیدان و نقاشان چهار صد سال بعد خواهند گفت چه کسی شاعر و نویسنده و ترانه‌سرا و خواننده بود چه کسی نپوی فلان شاعر درپیت سطحی نگر، سطحی‌نویس، مزدور و بدبخت اجنبی! در کار نوشتن، چه در سطح ادبی یا ژورنالیسم، نویسنده باید که صراحت داشته باشد. صراحت در بیان حقایق، حقایق محض! در حال حاضر، افتضاحی که در سطح رسانه‌های چاپی یا صوتی و تصویری می‌بینیم یک فاجعه است. فاجعه‌ای تاریخی، چهارصد سال بعد باید بگذرد تا مردمان عادی، عمق این فاجعه را بفهمند و بیابند. - تابان خواجه‌نصیری




ماموریت ممکن ما ... بیان حقایق تکان‌دهنده!



«ماموریت ممکن ما»
کسب داده‌ها، اطلاعات معتبر، اخذ تصمیمات به موقع، به‌کارگیری روش‌های علمی و برخورداری از مهارت‌های مورد نیاز، سخت‌کوشی در راه رسیدن به اهداف و در نهایت، بیان حقایق تکان‌دهنده!



فراتر از هنر: از میان داستانک‌های قدیمی: داستانک: «شب»



داستانک: «شب»

دوستی از من پرسید ماجرای این «بوی فرش خیس» چیست؟ من باید داستان «شب» را برایش می‌گفتم تا متوجه شود!

این موجودات دوست‌داشتنی و بی‌گناه شهری، ما را از دنیای شناخته شده خودمان جدا می‌کنند. - تابان‌‌ خواجه‌نصیری


___________ تابان خواجه‌نصیری ___________

همه چیز از یک صبح زود زمستانی شروع شد. برای خریدن نان از خانه بیرون آمدم و کنار سطل زباله دیدم یکی از همسایه‌ها، سبد تر و تمیز و تقریبا سالمی که پیش از این گهواره‌ی نوزادشان بوده است را کنار سطل زباله گذاشته تا رفتگرها با خود ببرند. کمی دور و بر خودم را نگاه کردم و تند و تیز سبد را برداشتم و آوردم خانه. پیش خودم گفتم این سبد حالا تبدیل می‌شود به هتل رایگان گربه‌های محله ... سبد کار خودش را کرد و به سرعت اسمی در میان گربه‌های محله در کرد. همه‌ی گربه‌های محله برای دیدن هتل جدید و رایگان‌شان سری به خانه‌ی ما می‌زدند، سبد را بازرسی می‌کردند، یکی دو ساعتی در آن استراحت کوتاهی می‌کردند و آوازخوان (شاید برای تشکر و بخاطر هتل و وعده غذایی که احتمالا برایشان گذاشته می‌شد) حیاط را ترک می‌کردند. چند سالی، سبد خانه‌ی گرم و نرم، ملول و خواهرش بود، بعد هم یکی از بچه‌های ملول، گاه گاهی «بنجی برنج‌فروش» می‌آمد و گاه گاهی گربه‌ی سانچز، هر کدام از این گربه‌ها برای خودشان داستانی دارند و ماجراهایی، من، اما، از میان همه‌ی اینها، عاشق یک گربه سیاه و براق شده بودم که نامش را گذاشته بودم «شب»، اوایل به او می‌گفتم «شب، کلاهبردار سریالی!» این گربه‌ی باهوش و زیرک، پاک من و همه‌ی گربه‌های محله را گذاشته بود سر کار. او اولین گربه‌ای بود که با من خیلی جدی معامله‌ای کرد و داستان همین معامله بین ما زندگی مرا به کل تغییر داد. داستان از این قرار است که یک روز عصر، «شب» به حیاط خانه‌ی ‌‌ما آمد و درست روبروی من نشست و همینطور یکراست و مستقیم، بر و بر نگاهم کرد و بعد با من به زبان فارسی خودمان صحبت کرد و گفت: «بیا با هم یک معامله‌ای بکنیم!» من که کاملا جا خورده بودم با دست‌پاچگی گفتم: «شماها از کی تا حالا فارسی یاد گرفته‌اید؟! چه خوب و راحت و با لهجه‌ی تهرانی هم صحبت می‌کنید؟!» کاملا شوکه شده بودم چون سالها بود که با گربه‌ها سر و کار داشتم، اما هیچیک با من به فارسی صحبت نکرده بود. بعد ادامه دادم «یعنی بگو ببینم حالا دقیقا چه معامله‌ای؟!»

«شب» دست‌هایش را به حالتی که گربه‌ها رو به سمت جلو دراز می‌کنند تا خستگی در کنند و بعد خمیازه‌ای بکشند رو به من دراز کرد، سرش را پایین آورد و آهسته گفت: «معامله این است، هتل سبدی مال من، در عوض من به تو نشان می‌دهم که چطور می‌توانم در یک لحظه غیب شوم و تو این را با چشم خودت ببینی!» خندیدم و گفتم، غیب شدن و نامرئی شدن‌تان را قبلا دیده‌ام؛ «بنجی برنج‌فروش» عصر یک روز گرم تابستانی اینجا بود، یک میلیارد از من گرفت تا این حقه را نشانم بدهد، من خر هم با کمال میل قبول کردم، با این شرط که غیب شدن و نامرئی شدن کاملا با قصد و نیت قبلی باشد و من بتوانم فیلمش را هم بگیرم، اما بنجی برنج‌فروش قبول نکرد. بنجی، انگلیسی صحبت می‌کرد، آیا تو او را می‌شناسی؟!» - «شب» دمش را لیس زد و گفت، «چیزهایی درباره‌اش شنیده‌ام، پدربزرگم چیزهایی از او برایم تعریف کرده است ... بگذریم، پس معامله‌ای نداریم.» گفتم «چرا! هتل سبدی مال تو، تا آخر عمرت، در عوض به من دو چیز را یاد بده ...»

چشم‌هایش برقی زد و دستش را به طرف دهانش برد، همانطور که داشت دستش را لیس می‌زد هیجان زده پرسید «می‌خواهی کدام رمز و راز ما را بدانی و یادبگیری؟!» گفتم «به من یاد بده چطور خودم را نامرئی کنم، چطور از در و دیوارها عبور می‌کنید!؟ آیا این رواست؟

«شب» فوری قبول کرد و من هم کلید طلایی هتل سبدی را به او دادم. همان شب، «شب» با نوه‌ی سانچز به حیاط خانه‌مان آمدند و او در مقابل سانچز، برای من استخوان کوچکی به یادگار آورد و در مقابلم گذاشت! سانچز شاهد بود و من استخوان کوچک مرغ را برداشتم. «شب» گفت «این استخوان کوچک برای یادگاری بین من و توست، من جلوی نوه‌ی سانچز، به تو وردی را یاد می‌دهم که فقط کافی است سه بار زیر لب و آهسته آن را تکرار کنی، بعد از خواندن این ورد، هر کاری که بخواهی می‌توانی انجام بدهی، می‌توانی به مکانی دور یا نزدیک که می‌خواهی بروی، ناگهان غیب شوی، از در و دیوار خانه‌ها عبور کنی و این که حتی به مکان‌های خیلی خیلی دور سفر کنی، می‌توانی یک راست به سفینه‌ی ما که در مدار «مشتری» است وارد شوی، می‌توانی به دنیاهای موازی با این دنیا بروی و خیلی کارهای دیگر، بقیه‌ی کارها را این نوه‌ی سانچز، حتی بعد از مرگ من به تو خواهد آموخت، او الان کوچک است و کسی را ندارد، مادرش شب گذشته در یک تصادف اتومبیل وقتی داشت از این طرف خیابان به آن طرف می‌رفت یکراست به سفینه‌مان برگشت. سانچز کوچک بی‌قرار پرسید «عمو جان مادرم کی از سفینه باز می‌گردد؟!» «شب» نگاه غمگینی کرد و رو به سانچز کوچک گفت «به زودی، خیلی زود!» بعد رو به من کرد و ادامه داد «اگر تو پس از من کلید طلایی هتل سبدی را به این سانچز کوچک بدهی، خودش به تو رمز و رازهای بیشتری که از گربه‌های دیگر خواهد آموخت به تو یاد می‌دهد!» من که از این همه دست و دل‌بازی «شب» شگفت‌زده و به هیجان آمده بودم فوری گفتم: «قبول! آن ورد چیست و راه و روش استفاده از آن چیست و چگونه است. ؟ همه چیز را زود زود یادم بده! لطفا»

«شب» خمیازه‌ای کشید و گفت : «آبودا بودا راباد بادا» و بعد بلافاصله دو بار دیگر ورد را تکرار کرد و ناگهان غیبش زد. سانچز کوچک از جایش بلند شد و جایی که «شب» آنجا نشسته بود را بو کرد، کمی دور و بر را نگاه کرد و با همان صدای ریز گربه‌ای و کودکانه‌اش پرسید «کجا رفت؟»

دستی به سر و روی نوه‌ی سانچز کشیدم و گفتم، جای دوری نرفته است، صدای «شب» را در ذهنم شنیدم که گفت «من اینجا هستم، درون هتل سبدی، کنار کلید طلایی سبد!» با سانچز کوچک راه افتادیم و رفتیم کنار هتل سبدی گربه‌ها و با چشم‌های خودمان دیدیم که «شب» آنجا کنار کلید طلایی دراز کشیده است دستش را لیس می‌زند و به گوشش می‌کشد. ...

سه بار زیر لب تکرار کردم «آبودا بودا راباد بادا» ... سانچز کوچک جلو آمد و جایی که من ایستاده بودم را بو کرد و با خنده گفت «عمو! اینجا بوی فرش خیس می‌‌آید، عمو دوپا کو؟! «شب» گفت او همین جاست،، جای دوری نرفته، فقط نامرئی شده است. من همه چیز را می‌دیدم و می‌شنیدم، من همان‌جا بودم پیش آنها، اما نامرئی شده بودم، به طوری که «سانچز کوچک» و «شب» هم مرا نمی‌دیدند. فوق‌العاده بود. سه بار گفتن و بر زبان آوردن یک ورد ساده، چه کارها که نمی‌‌کند! ... «شب» با بی حوصلگی گفت به همین راحتی است، دیدی؟ سه بار همین ورد را که تکرار کنی، برمی‌گردی و مرئی می‌شوی، اگر در و دیواری در مقابلت بود، کافی است وردها را که گفتی بعد بگویی این در یا این دیوار یا این مانع که در مقابل من است. می‌خواهی بروی کجا؟ هر جایی که می‌خواهی بروی، همین ورد را سه بار بگو، جایی که می‌خواهی بروی را در ذهنت تجسم کن، خیلی ساده است. «شب» ادامه داد، این سانچز کوچک خیلی کوچک و ضعیف است، از او مراقبت کن، این ورد و فرمول را او زود از یاد می‌برد، چون هیچکس را ندارد، تو باید بعدا دوباره و دوباره این وردها را به او یاد بدهی تا بعد از خودش بتواند مراقبت کند، یک روز بعد از مرگ من، هر دو با هم به سغینه‌ی ما بیایید، من آنجا هستم و وردهای بیشتری به تو و سانچز کوچک یاد می‌دهم. آنجا در سفینه‌ی ملول بزرگ، تو به پاس دوستی چندین و چندساله با گربه‌های این شهر و محله، بخصوص بانو ملول و همه‌ی نسل اندر نسل فرزندانش که همگی در خانه‌ی شما به دنیا آمدند، سرنشین افتخاری سفینه‌ی فضایی ما خواهید بود و ما همگی با هم به آندرومدا، نزدیک‌ترین کهکشان به کهکشان راه شیری شما خواهیم رفت، از آنجا و از دور شما را با خودمان به جهانی موازی با این جهان می‌برم و آنجا وردهای دیگری خواهید آموخت. «شب» این‌ها را گفت و سرش را روی دست‌هایش گذاشت و خوابید. سانچز کوچک هم داخل سبد شد، خودش را پیش «شب» لوس کرد و چسبید کنارش، سرش را به زیر بازوی دست راست «شب» فرو کرد و او هم خوابید. اما سانچز کوچک، پیش از این که بخواهد چشم‌هایش را ببندد و بخوابد، سرش را خواب‌الوده و کمی گیج و منگ به طرف من گرداند و گفت: «شب بخیر عموجان دوپا، صبح اگر غیب نشده بودید می‌بینمتون!» اینها را گفت و خوابید.

سه بار ورد را تکرار کردم و گفتم «درون خانه»، درون خانه را در ذهنم تجسم کردم، در چشم بر هم زدنی، داخل خانه بودم. سه بار ورد را خواندم و مرئی شدم، خدای من! عجب رمز و رازی، چقدر شگفت انگیز، من به آنی نامرئی و به آنی می‌توانستم مرئی شوم، هزاران کیلومتر این طرف و آن طرف بروم، فقط و فقط با در اختیار قرار دادن یک کلید طلایی سمبولیک برای هتل سبدی به «شب» گربه‌ی یک دست سیاه محله ... صدای «شب» را در ذهنم شنیدم: «تو و همسر سابقت با گربه‌ها مهربان بودید و هستید، این کمترین پاداشی است که ما گربه‌ها می‌توانیم به شما بدهیم. از این ورد و رمز و رازهای آن خوب مراقبت کنید و در موقعیت‌هایی که مجاز و روا هستید از آن‌ها استفاده کنید. راستی یادم رفت بگویم، گاهی اوقات ممکن است به هنگام عبور از در و پنجره ‌و دیوارها، بخاطر مواد و مصالح ساختمانی اندک جراحت‌هایی روی دست و صورتت بوجود آید، این واقعا چندان مساله‌ای نیست. اینها خیلی زود خوب می‌شوند.

صبح روز بعد، «شب» و «سانچز کوچک» با هم و آوازخوانان پشت سر هم حیاط خانه را ترک کردند، من پیش از ترک حیاط، این عکس را از «شب» به یادگار گرفتم و در دفتر یادداشت‌های روزانه‌ام زیر این عکس نوشتم «این موجودات دوست‌داشتنی و بی‌گناه شهری، ما را از دنیای شناخته شده خودمان جدا می‌کنند.» بعد همین مضمون را برای گربه‌ی شرودینگر به آلمانی نوشتم و برایش پست کردم «Sie distanzieren dich von deiner bekannten Welt.» ...

متاسفانه شما مشترک دیجیتالی ما نیستید ...

برای یکسال آبونمان دریافت یادداشت‌های تابان خواجه‌نصیری کافی است با آدرس پست الکترونیک tkhnassiri@gmail.com به صورت مستقیم مکاتبه کنید و درخواست برای دریافت مقالات را ارسال کنید.


متونی که به این ترتیب اینجا در سایت قرار می‌گیرد و یا در ایمیل‌ها برایتان ارسال می‌شود «کپی‌رایت» دارند. لطفا بدون اجازه کتبی و هماهنگی قبلی در نشریه چاپی و یا سایت یا وبلاگ آنلاین خود منتشر نکنید.








فراتر از هنر: کتیبه گنجشک:
❐ یک زندگی، یک ستاره



      

___________ تابان خواجه‌نصیری ___________
وقتی که فکر کنی
هریک از این درخت‌ها
هریک از این شاخه‌ها، برگ‌ها
هریک از این دانه‌های انار
هریک از این
کبوتران زیبا
گنجشک‌ها
کلاغ‌ها
آه حتی همین
گربه‌ها
هریک زندگی خودشان را دارند
آن زمان تو با شمع کوچکی در دست
راه یافته‌ای به دنیای بی‌کران زندگی


دنیایی پر از ستاره،
یگانه،
بدون اهریمن.




برای سالروز تولد «کلارا کرمی» - آذر ۹۹


ایده‌ها، متون و اشعاری که به این ترتیب اینجا در سایت قرار می گیرند «کپی رایت» دارند. لطفا بدون اجازه کتبی و هماهنگی قبلی در نشریه چاپی و یا سایت یا وبلاگ آنلاین خود منتشر نکنید.






فراتر از هنر : اکنون «در یک نگاه» و در روایتی از تاریخ شفاهی: «آسمان‌های آبی آبی - پرندگان بلند پرواز - نوئل گالاگر»





Lyrics Council Skies - Noel Gallagher's High Flying Birds

Catch a falling star and we
Might drink to better days
Hiding what we find behind the sun
Thinking of what might have been
And what the future says
Waiting on a train that never comes
Taking the long way home
So we can be alone
Catching the butterfly
Under the council sky
Watching the word go by
‘Cause I believe in magical
I’m dedicated to it all
Underneath the council sky
I found you
‘Cause life is unpredictable
You can win or lose it all
Underneath the council sky
I found you
I found you
Taking the long way home
So we can be alone
Catching the butterfly
Under the council sky

Watching the word go by
‘Cause I believe in magical
I’m dedicated to it all
Underneath the council sky
I found you
‘Cause life is unpredictable
You can win or lose it all
Underneath the council sky
I found you
I found you
I found you
I found you
Catch a falling star and we
Might drink to better days
Hiding what we find behind the sun
Thinking of what might have been
And what the future says
Waiting on a train that never comes


آسمان‌های آبی آبی - پرندگان بلند پرواز - نوئل گالاگر

ببین که ستاره‌‌ای در حال ‌افول است
و شاید ما
روزی به سلامتی روزهای بهتر بنوشیم


در حالی که آنچه پشت این خورشید پیدا کرده‌ایم را از نظرها پنهان می‌کنیم

با فکر به این که این یعنی چه
این دیگر چه بوده‌ست
و آینده چه خواهد گفت


انتظار قطاری که هرگز نمی‌رسد
طی کردن راهی طولانی تا خانه
تا بلکه شاید این گونه بتوانیم تنها باشیم


گرفتن پروانه
زیر آسمان‌های آبی آبی
تماشای گذر این واژه
'چون به جادو اعتقاد دارم
پس خودم را تماماً وقف آن کردم
زیر آسمان‌های آبی آبی
تو را یافتم
چون غیرقابل پیش بینی است
این زندگی
می‌توانید تمامش را ببرید یا اینکه ببازید


زیر آسمان‌های آبی آبی
تو را یافتم
تو را یافتم
طی کردن راهی طولانی تا خانه
تا بلکه شاید این گونه بتوانیم تنها باشیم


گرفتن پروانه
زیر آسمان‌های آبی آبی

تماشای گذر این واژه
'چون به جادو اعتقاد دارم
پس خودم را تماماً وقف آن کردم
زیر آسمان‌های آبی آبی
تو را یافتم


چون غیرقابل پیش بینی است
این زندگی
می‌توانید یا تمامش را ببرید یا تمامش را ببازید

تو را یافتم
تو را یافتم
تو را یافتم
تو را یافتم


ببین که ستاره‌‌ای در حال‌افول است
و شاید ما
روزی به سلامتی روزهای بهتر بنوشیم


در حالی که آنچه پشت این خورشید پیدا کرده‌ایم را از نظرها پنهان می‌کنیم
با فکر به این که این یعنی چه
این دیگر چه بوده‌ست
و آینده چه خواهد گفت
انتظار قطاری که هرگز نمی‌رسد




ترجمه: تابان خواجه‌نصیری




فراتر از هنر : کتیبه گنجشک:
❐ بر شاخسار زندگی



  تابان خواجه‌نصیری - دستخط یک بر شاخسار زندگی
هنوز ایستاده‌ام
تاب می‌خورم


از دست روزگار هم
یکی من می‌خورم
یکی گنجشک‌های باغ


از بال من
یک پر اگر شده ست جدا
نگذاشت بیافتم و نابود شوم خدا


از کتیبه گنجشک




فراتر از هنر: کتیبه گنجشک:
❐ مرا در میان خود جا دهید لطفا



  تابان خواجه‌نصیری - دستخط یک

خورشید زبانه کشید
زمین لرزید
هزاران تن جان به جان آفرین کردند تسلیم


من اینجا با لحظه ای شوک ... لحظه ای تردید
از جا پریدم!


هراسان
پریدم از شاخه ای


زیر پاها و زیر بال هایم
زمین می چرخید
وحشتناک


دل و بالم لرزید از ترس
به چشمم مرگ را می‌دیدم چگونه می‌پیچید و می‌آمد
از میان جنگل و کوه


به آنی همه چیز شد آوار سنگ و شیشه و آهن
جز پریدن و جیک جیک زدن
چه کاری بر می آمد از من؟


بعد چندی از این حال
بال زنان من هم نشستم
روی شاخه‌ای بی برگ
همه‌ی برگ ها ریخته بود زیر آوار و سنگ
جای غریبی بود.


همه چیز تغییر کرده بود


من دگر من نبودم
تو دگر تو


یارانی این بار ناآشنا با من
جیک جیک هایم همه نامفهوم
همه بی معنی


من تنها گنجشکی نبودم که اشک می‌ریختم
همه جا ماتم بود!


این چه تغییری بود ناگهانی
چه آمد بر سرمن؟
بر سر تو؟ این زمان،
بر سر این زمین،
بر سر آن همه مردم،
گنجشک‌ها، یارانم؟


همه چیز و همه جا ناگهان تغییر کرد
من دگر حتی آن گنجشک سابق نیستم
جیک هایم جیک نیست
جیک هایم همه ناله .... همه گریه ... همه فریاد!


درست در یک آن
شدم آن پرنده ی تنها
شدم این پرنده ی غمگین


می شود آیا؟
مرا در میان خود جا دهید اینجا ...
آه ... ببخشید ... می شود؟ لطفا


تابان خواجه نصیری
از کتیبه گنجشک










روایتی از روزنامه‌نگاری

فراتر از هنر : در روایتی از روزنامه‌نگاری: تازه‌ترین عکس دیوید گیلمور (گیتاریست گروه پینک فلوید) در سفر توریستی به ونیز، ایتالیا به همراه همسر و کوچکترین فرزندش به روایت «دیلی میل»








فراتر از هنر: فراتر از شوخ‌طبعی: در روایتی از روزنامه‌نگاری: تنسی تریبیون: کاریکاتور: «رخت کن قانونگذاران ایالت تنسی»



روی پلاکارد نوشته شده است: «اگر دموکراتی، ساکت!»





درباره «روایتی از روزنامه‌نگاری»


یکی از  اولین روزنامه‌ها در تاریخ روزنامه‌نگاری پیش از اختراع ماشین چاپ و آغاز صنعت چاپ و نشر، اولین و ابتدایی‌ترین نوع روزنامه‌نگاری محدود بود به حرف و حدیث‌های مردم. تجار، ملوانان و ماجراجویان و مسافران سرزمین‌های دور و نزدیک که اولین روزنامه‌نگارانی بودند که اخبار سرزمین‌های دور و نزدیک را جمع‌آوری می‌کردند و این اخبار را با خود به سرزمین مادری و وطن‌شان می‌آوردند و اینها بودند که اخبار و داستان‌های خبری را برای دیگران «روایت» می‌کردند. پس از اینها، دوره‌گردان و فروشندگان خرد کالا و خدمات بودند که روایت‌هایی را که شنیده بودند برای مردمان عادی دیگری که می‌دیدند بازگو می‌کردند. همین جا ببینید که «روزنامه‌نگاری» تا چه حد به «بازاریابی» و «فروش» کالا و خدمات نزدیک است. ... پس از اینها قدیمی‌ترین نسل از کاتبان دست به کار می شدند و آنچه از روایت‌های مختلف شنیده و دیده بودند برای استفاده آیندگان بر روی پوست حیوانات و برگ درختان و بعدها بر روی کاغذ می‌نوشتند تا برای نسل‌های آینده باقی بماند. روزنامه‌نگاری به شکل سنتی و پس از اختراع چاپ اما در اواسط قرن شانزدهم در ونیز ایتالیا در قالب «اعلامیه‌های مکتوب» که به قیمت یک گزتا (واحد پول ونیز دران زمان) فروخته می‌شد اما بسیاری شروع رسمی روزنامه نگاری را از قرن ۱۸ می دانند. جمع آوری و توزیع و پخش اخبار و اطلاعات به شکل صوتی و تصویری در قالب رادیو تلویزیون از قرن بیستم و اینترنت هم همانطور که می‌بینید از اواخر قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم آغاز شد.

روایتی از روزنامه‌نگاری معتقدم و سخت بر اين نظر، چون هميشه، تاکيد و پافشاري دارم که ما در ايران امروزمان روزنامه نگار به معناي‌ واقعي کلمه يعني ژورناليست نداريم. ژورناليسم داراي ارکاني است که به دلايل مختلف در اين گوشه از دنيا (خاورميانه و شرق دور) فراموش شده است. روزنامه نگاري در ايران فاقد دقت، کنجکاوي و حرکت در سمت و سوي منافع مردم است. اين آفتي است که به جان اين رشته در اين مملکت افتاده است و اگر فردي از جان گذشته، بخواهد فقط يکي از اين ارکان را مورد توجه و عنايت قرار دهد، ديگر نامش را در هيچ روزنامه و رسانه اي نخواهيد يافت. روزنامه نگاري که بخواهد اطلاعات و اخبار و آمار و ارقام صحيح را با دقت جمع آوري کند از همان ابتدا به در بسته زده است، به غلط هدايت می‌شود و به سادگي خواهيد ديد که هيچ مرکز و اداره و سازمان خبری و آماري حاضر به پاسخگويي صريح و صحيح به او نيست. در اينجا، ناگهان تمام منابع ارتباطي و اطلاعاتي، طبقه بندي شده و محرمانه تلقي می‌شوند. (تابان خواجه‌نصیری، تهران - سی و یکم شهریور ماه ۱۳۸۷)

گابریل گارسیا مارکز درباره روزنامه‌نگاری اگر بخواهیم چیزی بگوییم همین قدر کافی است که یادی کنیم از «گابریل گارسیا مارکز» نویسنده کلمبیایی و برنده جایزه نوبل ادبیات. مارکز از روزنامه‌نگاری به عنوان بهترین حرفه جهان یاد می‌کند. این نویسنده فقید "صد سال تنهایی" که خود نویسندگی را با روزنامه‌نگاری آغاز کرده است می‌گوید: "هیچ شغلی بهتر از روزنامه نگاری نیست."

در فاصله بیست و پنج سال گذشته مقالات منتشر شده در رابطه با واژگان تخصصی پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی در مقطع کارشناسی (لیسانس) به سازمان صدا و سیما رفتم و در آنجا به مدت دو سال در اداره بین الملل و نیز برای گروه ورزش در تولید مشغول به کار شدم. ترجمه متون بسیار متعدد و مهمی در آن سازمان بر عهده ام قرار گرفته که دو اساسنامه‌ی اتحادیه‌های سازمانهای رادیوتلویزیونی آسیا و اقیانوسیه موسوم به ABU ‌و سازمانهای رادیوتلویزیونی کشورهای اروپایی موسوم به EBU از جمله مهمترین ترجمه‌های تخصصی ام در آن سازمان بود. همچنین ترجمه اپیزودهای برخی برنامه های ورزشی متعددی که در آن مقطع زمانی در جدول پخش برنامه های ورزشی تلویزیون قرار داشت بر عهده ام بود.

تابان‌خواجه‌نصیری - اواخر  دهه ۷۰ همان زمان در اوایل دهه ۷۰ برخی از اولین کارها و اخبار علم و فن‌اوری‌های مهم آن زمان در زمینه‌های مختلفی چون ارتباطات و بخصوص ارتباطات ماهواره‌ای نیز مقالات متعددی در رابطه با رویدادهای ورزشی مهم همچون المپیک و یا تجهیزات پخش رادیوتلویزیونی و ارتباطات ماهواره ای و ... در هفته‌نامه سروش منتشر شد. در اوایل دهه ۷۰ و بعد از اواسط دهه ۷۰ همکاریم با سازمان‌های فرهنگی و هنری، چاپ و نشر کتاب و ناشرین و مطبوعات به صورت جدی آغاز شد و اولین کارهای روزنامه‌نگاری‌ام از جمله مصاحبه‌ها، مقالات و نوشته‌ها و پژوهش‌هایم در نشریاتی چون علم الکترونیک و کامپیوتر، شبکه و ... و بعدها در نشریات دیگری چون «فرهنگ مردم» و ... منتشر شد. از آن سالها، دو سه مطلب و مقاله و مصاحبه‌هایی که داشتم بسیار برجسته بود: در «علم الکترونیک و کامپیوتر» برای اولین بار در چارچوب یک سری مقالات پشت هم اولین کسی بودم که در مطبوعات شروع کردم به آموزش مفاهیم اولیه و اساسی وب و اینترنت و علی الخصوص شروع کردم به آموزش زبان علامت‌گذاری HTML و جاوااسکریپت. دیگر، حاصل بیش از شش ماه پژوهش وضعیت موجود اینترنت و کارکرد و کاربرد حرفه‌ای آن در آن زمان و آن سالها، منجر شد به نگارش چندین و چند گزارش مختلف، از جمله پژوهشی تحت عنوان «سایبرپانک» که در علم الکترونیک و کامپیوتر منتشر شد.

یکی از علم الکترونیک و کامپیوتر از اوایل دهه هشتاد تا حال حاضر مقالات و مطالب و ترجمه‌هایم اکثرا در همین سایت و در وبلاگ‌های مرتبط و یا سایت‌های مرتبط و بعد چاپ و نشر آنها در مطبوعات و نشریات متعدد بوده است که برخی از آنها به مرور به عنوان نوع یا نمونه ای از کارهای ترجمه‌ام برای دریافت به صورت فایل پی دی اف یا لینک فعال به منبع روی سایت یا اینترنت قرار می گیرد.





نسخه پی دی اف آماده  دریافت









روایتی از علم و فن‌آوری
درباره «روایتی از علم و فن‌آوری»


 روایتی از علم و فن‌آوری علم نوعی فعالیت فکری و عملی است که شامل مطالعه سیستماتیک ساختارها و رفتارهای فیزیکی و طبیعی جهان از طریق مشاهده و آزمایش است. بنابر این تعریف، هر گونه فعالیت فکری و عملی که پروسه و مسیری غیر از این را دنبال کند، فعالیتی غیرعلمی یا شبه علمی است. ...

فن‌آوری تکنولوژی یا فن‌آوری (واژه‌ای از ریشه‌ی یونانی است به معنی "علم هنر و صنعت"، ۱) Techne به معنی "هنر، مهارت، تردستی" و ۲) -logia به معنی -شناسی - به عبارتی دیگر به مجموع تکنیک‌ها، مهارت‌ها، روش‌ها و فرآیندهای مورد استفاده در «تولید» گفته می‌شود. تولید کالا و عرضه خدمات برای تحقق یافتن اهداف مشخص و مورد نظری است تا به واسطه‌ی آن انسان زندگی بهتر و راحت تری داشته باشد، در این مسیر تحقیقات علمی و فن‌آوری می‌تواند مجموعه‌ای از دانش و فنون، فرآیندها و موارد مشابه را دربر بگیرد، یا می‌تواند در ماشین‌ها جاسازی شود تا به این ترتیب امکان بهره‌برداری از آنها حتی برای افرادی که هیچ اطلاع دقیقی از کارکرد یا کارکردن با آنها را ندارد نیز فراهم شود. در این فرایند سیستم‌ها (به عنوان مثال ماشین‌آلات) با استفاده از فن‌آوری، شیوه‌های انجام کار را تغییر می‌دهند و مطابق با استفاده از سیستم، آن را به گونه‌ای تغییر می‌دهند که در نهایت نتیجه مورد نظر حاصل می‌شود. در حالی که در حال نوشتن این متن بودم چندین و چند مثال به ذهنم رسید که شما می‌توانید با تجسم آن مثال‌ها مفهوم تکنولوژی را بهتر درک کنید. مثلا ماشین‌های بزرگی که برای حفر تونل طراحی شده‌اند (TBM) این ماشین‌ها ترکیبی از فن‌آوری‌های مختلف هستند که در کنار هم قرار گرفته‌اند برای انجام و اجرای سریعتر و دقیق‌تر کارهای بسیار بزرگ و شگرف. یا مثلا توربین‌های بخار بسیار بزرگ که با آنها برق تولید می‌شود. ساده‌ترین شکل فن‌آوری ، توسعه و استفاده از ابزارهای اساسی است. کشف ماقبل تاریخ چگونگی کنترل آتش و انقلاب نوسنگی بعد از آن، خیلی چیزها را تغییر داد و متحول کرد، کشاورزی را متحول کرد، منابع غذایی موجود را افزایش داد و همه ی اینها به سرعت باعث شد تا انسان با پختن خوراک خود به مرور باهوش‌تر شود. اختراع «چرخ» که حاصل همین هوشمندی است باعث شد تا انسان به مسافرت و کنترل محیط خود بپردازد. تحولات در زمانهای تاریخی مختلف، از جمله دستگاه‌های چاپ، دستیابی به برق و تلگراف و تلفن و اینترنت ، بسیاری از موانع فیزیکی که در مقابل «ارتباطات» بین انسان‌ها بود را به سرعت كاهش داده به ما انسانها این اجازه را داد كه در مقیاس جهانی آزادانه‌تر در تعامل باشیم. همه اینها مانند معجزه‌ یا معجزه‌هایی است که پشت هم برای انسان رخ دادند و با آنها انسان به مقطع کنونی از تاریخ حیات خود بر کره زمین رسید که به فضا و به لبه‌ی منظومه شمسی سفر کرده است، از دورترین کرات عکس برداری می‌کند و به سفرهایی طولانی تر و مهیج‌تر می‌اندیشد.

فلاسفه یونان باستان حدود سیصدوشصت تا ششصد سال قبل از میلاد مسیح، اولین تفکرات و اندیشه‌های فلسفی بشر توسط یونانی‌ها پایه‌ها و مبانی اصلی «علم» را بنیان نهاد. در فاصله همین ۲۵ قرن مباحثات فلسفی مختلفی در مورد استفاده از علم و فناوری بوجود آمده است و اختلاف نظرها در مورد اینکه آیا فناوری وضعیت انسان را بهتر کرده، بهبود بخشیده یا نه، وضع آن را بدتر کرده است، اختلاف نظرهایی وجود دارد. که از میان اینها می‌توان به تفکراتی چون نئودوديسم، آناركوبدويسم و جنبش‌هاي ارتجاعي مشابه اینها اشاره کرد که با انتقاد از توسعه و فراگيري تكنولوژي، اظهار مي‌كنند كه اين مسیر و این امر رو به انحطاط است و در نهایت به محيط زيست صدمه زده و می زند و افراد و انسان‌ها را به کلی با هم بيگانه کرده و مي كند. از طرف دیگر طرفداران ایدئولوژی‌هایی مانند transhumanism (تراانسان گرایی) و techno-progressivism (پیشروگرایان فن‌آوری)، پیشرفت تکنولوژی را به نفع جامعه و شرایط انسانی می‌دانند.

تراانسان‌گرایی یا Transhumanism (که از آن به اختصار H+ یا h+ نیز یاد می شود) یک جنبش فلسفی بین‌المللی است که با توسعه و ایجاد فن‌آوری‌های پیشرفته، پیچیده و گسترده‌ برای تقویت حافظه، عقل و فیزیولوژی انسان موافق است و از آن حمایت می‌کند و بر همین اساس با اعمال تغییراتی در ژنوم انسان با مقاصدی مانند شبیه‌سازی و یا ترکیب با تجهیزات و روبات‌های هوشمند موافقت دارد. در این فضا به این موضوع و بحث ربات‌ها و اساسا هوش مصنوعی بیشتر پرداخته می‌شود.

 تابان خواجه‌نصیری - تهران - ۲۰۱۹ در فاصله‌ی سی سال گذشته، با کنجکاوی، عشق و علاقه‌یی عجیب به حال و آینده بشر و آینده علم و تکنولوژی اندیشیده‌ام و از هر فرصتی برای آموختن و آموزش بیشتر استفاده کرده‌ام. در این مسیر، مقالات و یادداشت‌های متعددی نوشتم که برخی از آنها را شما در صفحاتی که قبلا در فیسبوک داشتم ملاحظه کرده‌اید اکنون، اینجا در این فضا دنبال می‌کنید.

از اوایل دهه هشتاد تا حال حاضر مقالات و مطالب و ترجمه‌هایم اکثرا در همین سایت و در وبلاگ‌های مرتبط و یا سایت‌های مرتبط و بعد چاپ و نشر آنها در مطبوعات و نشریات متعدد بوده است که برخی از آنها را به مرور برای دریافت به صورت فایل «پی دی اف» یا لینک فعال به منبع روی سایت یا اینترنت اینجا قرار می‌گیرد.

تهران - تابان خواجه‌نصیری - ۲۰۱۹



نسخه پی دی اف آماده  دریافت










روایتی از کپی‌رایت

درباره «روایتی از کپی رایت»


تلاش‌ها و کارهای روزنامه‌نگاری برای احقاق حق شخصی و گروهی حدود چهل سال پیش همزمان با آغاز انقلاب شروع کردم به آموختن موسیقی و ساز گیتار را به عنوان ساز اصلی و موسیقی پاپ و بعدها جز و بلوز را به عنوان سبک یا ژانر موسیقی‌های مورد علاقه‌ام انتخاب کردم. آن زمان هیچ دیدی از آینده این نوع موسیقی وجود نداشت و حتی حمل و نقل ساز تا حدود یک دهه بعد از انقلاب ممنوع بود. ...

کپی‌رایت هفت هشت سال بعد شروع کردم به آهنگسازی و ترانه‌سرایی، اولین ترانه‌هایم را سی و دو سال پیش ساختم و برخی از آنها را در آلبومی گردآوردم تا در موقعیتی مناسب برای دریافت مجوز اقدام کنم. اوایل دهه هفتاد صدا و سیما برای اولین بار اقدام به پخش برخی از آثار نزدیک به موسیقی پاپ کرد و اواسط دهه هفتاد مجموعه‌ای از حدود ده ترانه را برای دریافت مجوز به وزارت ارشاد بردم. در اولین بررسی‌ها شورای شعر و موسیقی وزارت ارشاد به کارهای من در حوزه ترانه و موسیقی مجوز نداد و روی تمام بندهای اشعار و کلام ترانه‌هایم خط قرمز کشیدند. سرنوشتی که از آن می‌توانم به عنوان اولین شکست زندگی‌ام در دوران جوانی یاد کنم.

انعکاس نامه سرگشاده ام به ارشاد در طیف وسیعی از مطبوعات چون خبرگزاری جمهوری اسلامی و روزنامه سرمایه و نشریه های نامه و حافظ اواخر دهه هفتاد دوستانی با من تماس گرفتند که تابان چه نشسته‌ای که فردی به نام هومن بختیاری در فرهنگسرای شفق به همراه گروهش دارد چند تا از ترانه‌های تو را با نام بردن از افراد دیگری به عنوان شاعر و آهنگساز می ‌خواند و اجرا می‌کند. بلافاصله اقدام به پیگیری کردم و با این فرد تماس گرفتم او را از ادامه این حرکت منع کردم. در شرایطی که وزارت ارشاد به صاحب اصلی اثر مجوز نداده بود داشتند ترانه‌هایم را می‌خواندند و اجرا می کردند و با آن پول در می‌اوردند. خبرهایی می‌رسید که برخی از خوانندگان در کیش دارند ترانه هایم را می‌خوانند در حالی که من در کش و قوس و درگیر امور بروکراتیک (کاغذبازیهای اداری مربوط به دریافت مجوز) بودم.

تابان‌خواجه‌نصیری - دهه ۷۰ همین باعث شد تا من بحث کپی‌رایت را به صورت خیلی جدی از همان زمان دنبال کنم. اوایل دهه هشتاد مطلع شدم که فردی به نام وحید حاجی‌تبار یکی از ترانه‌هایم را با عنوان «توی مهتاب» در آلبومی به نام «عشق‌های دروغین» ضبط و منتشر کرده است با مجوز وزارت ارشاد اسلامی، تمامی آن بندهایی که برای من خط قرمز کشیده بودند را حاجی تبار موفق به دریافت مجوز شده بود! چند وقت بعد از آن در شبکه ماهواه ای ام آی تی وی فرشید نوابی در برنامه زنده - گیتار شکسته - (که حتی نام برنامه‌شان را هم از روی ترانه‌ام برداشته بودند) ادعا کرد که سازنده این اثر یعنی ترانه «شعر کوچه» است. این قطعه تضمینی از شعر کوچه شادروان فریدون مشیری است که با اجازه خود ایشان در سال ۶۶ ساخته بودم. بلافاصله با این افراد تماس گرفتم و آنها را از اجرای ترانه‌ام منع کردم و شرح این ماجراها را در نامه ای سرگشاده برای وزارت ارشاد و مطبوعات آن زمان نوشتم و ارسال کردم.

حضور در دفتر نشریه وزین هنر موسیقی و گفتگو با استاد مهدی ستایشگر صاحب امتیاز و سردبیر محترم نشریه و چاپ مقاله در شماره ۷۳ مرداد ۸۵ بخش «روایتی از کپی رایت» اساسا اختصاص دارد به بیش از بیست سال تمام دوندگی‌ها و فعالیت‌هایم برای احقاق یک حق ساده از دست رفته و پامال شده ام به عنوان شاعر، آهنگساز، خواننده و نوازنده گیتار و پدیدآورنده این ترانه‌ها در ایران. وزارت ارشاد اسلامی هیچگاه به تابان خواجه‌نصیری برای اجرا و ضبط آثارش تاکنون هیچ مجوزی نداده است.

نسخه پی دی اف آماده  دریافت برداشت ادبی! در موسیقی پاپ ایران
نوشته: تابان خواجه‌نصیری
هنر موسیقی - مرداد ۸۵
لینک دانلود فایل پی دی اف

https://tinyurl.com/ycw7zjmd




روایتی از فرهنگ و هنر

برای محمدعلی بهمنی در روایتی از فرهنگ و هنر






فراتر از هنر : در روایتی از فرهنگ و هنر: خبر درگذشت دکتر بهرام مقدادی و در سوگ این استاد برجسته زبان و ادبیات انگلیسی؛ - دکتر ابوالقاسم اسماعیل‌پور: «توطئه سکوت»



دکتر بهرام مقدادی (۱۴۰۲-۱۳۱۸)، مترجم، منتقد ادبی و استاد برجسته زبان و ادبیات انگلیسی در ۸۴ سالگی درگذشت.

_____      ابوالقاسم اسماعیل‌پور       _____ ابوالقاسم اسماعیل‌پور معتقد است بهرام مقدادی با «توطئه سکوت» مواجه شده است.

این استاد دانشگاه، اسطوره‌شناس و از دوستان بهرام مقدادی در گفت‌وگو با ایسنا، درباره این استاد دانشگاه، مترجم و منتقد ادبی که به تازگی از دنیا رفته است، اظهار کرد: آشنایی‌ام با بهرام مقدادی که از استادان و پژوهشگران پیشکسوت نقد ادبی در ایران بود، به سال‌های ۱۳۵۳ – ۱۳۵۴ برمی‌گردد که ایشان در دانشگاه زبان و ادبیات انگلیسی و نقد ادبی تدریس می‌کرد و من دانشجویش بودم مانند خیلی از کسان دیگر که اکنون نویسنده و مترجم هستند. بیشتر : در روزنامه ابتکار به نقل از ایسنا



فراتر از هنر : در روایتی از فرهنگ و هنر : کسی که به احترامش تمام قد می‌ایستم : هرمان هسه






در روایتی از فرهنگ و هنر: فراتر از شوخ‌طبعی: صمیمانه هوایت را دارم



یارو خرش می‌میره
دوستاش برای اینکه مسخره‌اش کنن
میرن خونش بهش تسلیت میگن،
یارو میگه من اصلا خبر نداشتم خرم این همه فامیل داره وگرنه تالار میگرفتم! 😂😂😂

شوخ طبعی و شوخ طبع بودن را دوست دارم. آدم را صمیمانه در آغوش می‌گیرد و به دل آدمی گرما می‌بخشد، با دستش آرام هر از گاهی به پشتت می‌زند گویی می‌خواهد کنار گوشت نجوا کند «هوایت را دارم». وقتی می‌بینی شوخ طبعی‌ات مردم را سرگرم می‌کند و برای لحظه‌ای هرچند کوتاه می‌خنداند کیف می‌کنی. با شوخ طبعی آدمی حس خوب و بهتری دارد. آدمی احساس می‌کند زنده است چیزی را گفته یا به کار برده که زندگی‌بخش و شادی‌آفرین بوده است. - تابان خواجه‌نصیری



درباره «روایتی از فرهنگ و هنر»


تلاش‌ها و فعالیت‌های روزنامه‌نگاری برای اعتلای فرهنگ و هنر کشور فرهنگ و هنر يكی ديگر از علاقمند‌ی‌های من است. در اين يادداشت‌ها از فرهنگ و هنر، ادبيات، شعر، داستان و موسيقی و كتاب خواهم نوشت. از هفت هشت سالگي شعر و شاعری را دوست داشتم، يادم مي‌آيد كه تازه خواندن و نوشتن را شروع كرده بودم كه دلم مي‌خواست كتابچه شعری هم برای خودم درست كنم و بالاخره هم اين كار را كردم و پراكنده، اولين نوشته‌هايی را كه در آن زمان فكر می‌كردم چيزي جز شعر نيست در دفترچه‌ی كوچكي گرد آوردم. شاهدم از اين ماجرا کسی است كه شايد تنها چند روز بعد از تهيه‌ی دفترچه آن را به نفع آيندگان مصادره كرد! . ...

 ادبیات با نگاهی تازه نمي‌دانم، شايد هنوز آن دفترچه كوچك را پهلوي خودش نگاه داشته باشد. روزی مي‌گفت، اين را نگاه داشته‌ام كه يك روزی اگر براي خودت كسي شدی، آن را چاپ كنم تا همه بدانند كه اوايل، چه شعرهاي مزخرفی می‌گفتی! فکر می‌کرد با این کار منصرف می‌شوم و شعر و شاعری را به کل کنار می گذارم. بعد از آن، شعر گفتن و داستان نوشتن را كنار نگذاشتم، اينها علاقه‌های من بود، چطور مي‌توانستم آنها را كنار بگذارم.

برخی از نوشته‌ها یا ترجمه‌هایم از مقالات فرهنگی و هنری در نشریات گوناگون چون فرهنگ مردم و ... به چاپ رسیده است برايم مهم نبود كه ديگران درباره چيز‌هايی كه می‌نوشتم بخصوص اشعارم برای خرگوش‌ها و گربه‌ها و گنجشک‌ها چه فكری می‌كنند، فكر می‌كردم كه وقتی آدم احساسی دارد يا وقتی فكری و انديشه‌ای در سرش دارد که چرخ می زند، وقتی مي‌تواند بخواند، می‌تواند بنويسد و خوب خيلي حيف است كه ننويسد. پس برای همین نوشتم، اما برای خودم و ديگر دفترچه‌ای هم برای نوشته‌هايم درست نكردم، حالا كه سنم از پنجاه گذر کرده دارم خودم را برای دور افتخار با پرچم آماده می کنم.

تابان‌خواجه‌نصیری - اواخر دهه ۷۰ فرهنگسرای هنر حالا که دور تا دورم را كاغذ و نوشته‌هايی فراگرفته كه فکر می کنم تنها راه باقی‌ماندنشان در اين است كه آنها را به صورت اين يادداشت‌ها در اين سایت بياورم. نمي‌دانم تا چه حد موفق مي‌شوم كه اين يادداشتها را جمع‌اوری كنم، اما هر چه باشد، سعی مي‌كنم، آنهایی را در اينجا قرار دهم كه نه فقط خودم، كه ديگرانی هم كه آنها را خوانده يا شنيده‌اند پسنديده‌ باشند. شايد اين از دل نوشته‌هايم به دلتان بنشيند كه اگر اين چنين شد، نظراتتان را برايم بنويسيد، خوشحال مي‌شوم آنها را بخوانم و بدانم.

بیگانه - اواخر دهه ۷۰ در فاصله‌ی سی چهل سال اخیر برخی از یادداشت‌ها، اشعار و یا داستان‌ها یا ترجمه‌هایم و یا حتی برخی از طرح‌ها و کاریکاتورهایم در نشریات یا سایت‌های مختلف منتشر شده است که شما در این قسمت به مرور با آن‌ها آشنا می‌شوید و در این بخش یا تحت همین عنوان فرهنگ و هنر آن مطالب را برای مطالعه خواهید یافت.

نسخه پی دی اف آماده  دریافت وبلاگ نماد تاریخ شفاهی و فولکلور اینترنتی
نوشته: تابان خواجه‌نصیری
نشریه فرهنگ مردم -
لینک دانلود فایل پی دی اف

مقاله قدیمی وبلاگ نماد تاریخ شفاهی و فولکلور اینترنتی




روایتی از ترجمه متون فنی و واژگان تخصصی

درباره «روایتی از ترجمه فنی و واژگان تخصصی»


ترجمان علوم و فنون مختلف اولین سنگ بنای توسعه رشته‌ی تحصیلی و دانشگاهی ‌ام در اصل زبان انگلیسی و ترجمه است و الان در حدود سی سال است که هر روز درگیر کارهای مرتبط با زبان و ادبیات انگلیسی، زبان‌شناسی، فرهنگ نویسی، ترجمه و ترمینولوژی رشته‌های مختلف علوم و ترجمه متون فنی و تخصصی هستم. شما برای این که بتوانید ترجمه خوب و قابل قبولی از یک متن تخصصی ارائه دهید لازم است که آشنایی و حتی تسلط خوبی نسبت به موضوع و رشته ی اصلی زبان مبدا داشته باشید و این امر نیازمند مطالعه دقیق و بسیار در آن رشته ‌ی تخصصی است. تصویری که اینجا ملاحظه می‌کنید کتیبه ی معروف رزتاست،کتیبه ای که در مصر باستان یافت شده و (با قدمتی حدود ۴۰۰۰ سال) کهن‌ترین کتیبه‌ای است که روی آن یک متن به سه زبان نوشته شده است و در حقیقت قدیمی ترین و معروف ترین نماد ترجمه است. ...

کپی‌رایت بار دیگر در بحث ترجمه ما با موضوع بسیار مهم کپی رایت روبرو هستیم و لازم است که مترجمین و مراکز نشر ایران به این موضوع توجه ویژه ای داشته باشند. در جهان، صنعت چاپ و نشر ایران را جدی نمی گیرند چرا که ما کپی رایت نداریم و این قانون و حقوق بسیار مهم در کشور ما جدی گرفته نشده است برای همین رویکرد من در رابطه با بحث ترجمه، بیشتر یک رویکرد تحقیقی و پژوهشی است به این معنا که در فاصله سی سال گذشته ترمینولوژی و بحث واژگان تخصصی و ترجمه‌های فنی بخصوص در رابطه با صنایع و رشته ‌های مرتبط با رایانه‌ها، شبکه و وب و اینترنت و برنامه‌نویسی یا اساسا فن آوری اطلاعات بسیار حائز اهمیت بوده است.

در فاصله بیست و پنج سال گذشته مقالات منتشر شده در رابطه با واژگان تخصصی پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی در مقطع کارشناسی (لیسانس) به سازمان صدا و سیما رفتم و در آنجا به مدت دو سال در اداره بین الملل و نیز برای گروه ورزش در تولید مشغول به کار شدم. ترجمه متون بسیار متعدد و مهمی در آن سازمان بر عهده ام قرار گرفته که دو اساسنامه‌ی اتحادیه‌های سازمانهای رادیوتلویزیونی آسیا و اقیانوسیه موسوم به ABU ‌و سازمانهای رادیوتلویزیونی کشورهای اروپایی موسوم به EBU از جمله مهمترین ترجمه‌های تخصصی ام در آن سازمان بود. همچنین ترجمه اپیزودهای برخی برنامه های ورزشی متعددی که در آن مقطع زمانی در جدول پخش برنامه های ورزشی تلویزیون قرار داشت بر عهده ام بود.

تابان‌خواجه‌نصیری - اواخر  دهه ۷۰ همان زمان در اوایل دهه ۷۰ برخی از کارها و اخبار علم و فن‌اوری های مهم ارتباطات و نیز مقالات متعددی در رابطه با رویدادهای ورزشی همچون المپیک و یا تجهیزات پخش رادیوتلویزیونی و ارتباطات ماهواره ای و ... در هفته‌نامه سروش منتشر می‌شد. در اوایل دهه ۷۰ نگارش و ترجمه برخی از متون سخنرانی مدیران رده بالای صدا و سیما و از جمله مهمترین آنها متن برخی از سخنرانی های ریاست وقت آن سازمان را انجام داده بودم. از اواسط دهه ۷۰ همکاری با سازمان‌های فرهنگی و هنری، چاپ و نشر کتاب و ناشرین به صورت جدی آغاز شد و اولین ترجمه‌هایم در نشریاتی چون علم الکترونیک و کامپیوتر، شبکه و ... و بعدها در نشریات دیگری چون «کامیاب» و «فرهنگ مردم» و ... منتشر شد.

حضور در میان اعضای تحریریه نشریاتی چون شبکه، کامیاب و ... از اوایل دهه هشتاد تا حال حاضر مقالات و مطالب و ترجمه‌هایم اکثرا در همین سایت و در وبلاگ‌های مرتبط و یا سایت‌های مرتبط و بعد چاپ و نشر آنها در مطبوعات و نشریات متعدد بوده است که برخی از آنها به مرور به عنوان نوع یا نمونه ای از کارهای ترجمه‌ام برای دریافت به صورت فایل پی دی اف یا لینک فعال به منبع روی سایت یا اینترنت قرار می گیرد

نسخه پی دی اف آماده  دریافت









روایتی از کار از راه دور



روایتی از هرزنامه ها



روایتی از جستجوی ما



روایتی از بازاریابی اینترنتی



روایتی از تبلیغات و اینترنت



روایتی از موفقییت

فراتر از هنر : در روایتی از موفقیت: «به بهانه‌ی رونمایی از مستندی از زندگی و آثار مایکل جی فاکس»


دو نشریه‌ی معتبر ورایتی و پیپل اخیرأ به مناسبت رونمایی از مستندی که از زندگی و آثار مایکل جی فاکس - اکنون ۶۱ ساله - ساخته شده است، با او مصاحبه‌هایی داشته‌اند که در این مصاحبه‌ها این بازیگر محبوب و سرشناس «بازگشت به آینده» دقایق و حقایقی از زندگی و دوران کار حرفه‌ای‌اش در هالیوود آشکار می‌سازد که واقعاً تکان‌دهنده است. او تعریف می‌کند که چطور در کانادا از مدرسه اخراج شده و زمانی که به هالیوود رفته تنها ۱۸ سال داشته بدون پول و رابطه و شناختن کسی، تنها با اتکاء به استعدادش در بازیگری برای تست اجرای نقش‌ در فیلم‌ها شرکت می‌کرده در حالی که پیش از دستیابی به موفقیت در هالیوود، همان روز قبل برای پیدا کردن چیزی برای خوردن تا کمر در زباله‌دانی‌ها شیرجه می‌زده است. مایکل جی فاکس که اکنون بیش از سه دهه است که با بیماری پارکینسون دست و پنجه نرم می‌کند برای خانواده‌اش همس، و چهار فرزندش (بزرگارین‌شان ۳۳ ساله و کوچکترین‌شان ۲۱ ساله) و دوستان و دوستی‌ها ارزش بسیاری قایل است.



✓ موفقیت یعنی ...


بپذیرید و قبول کنید که «شکست» بخشی از موفقیت است. من این را شخصاً هم تجربه کردم و هم از شکست‌هایم یاد گرفتم. شما هم اگر هنوز در ابتدای این مسیر و راه هستید بهتر است که هر چه زودتر این را بدون این که مثل من تجربه کنید، این را بپذیرید و از آن درس بگیرید. - تابان خواجه‌نصیری

 
 

© Copyright 1998 - 2023, webfaqt.com - Taban Khajehnassiri. All rights reserved.

اعلاميه کپي رايت ما